داستانک های شیشه ای

داستان کوتاه و شعر و ....و مهربانان ،نقد و نظر فراموش نشود

داستانک های شیشه ای

داستان کوتاه و شعر و ....و مهربانان ،نقد و نظر فراموش نشود

گل حسرت گل یخ

یاد باد آن بهاران را

 بهار عشق

که دشت دشت شقایق می روئید

و گل حسرت،

برای بهاری که چند روز بیشتر نپایید

و گل سنگ

برای پائیزی به وسعت یک عمر

و لاله سیاه

در سوگ دشت سبزی که کویر شد

و گل یخ

برای زمستانی که پایان جهان است

رضا و سارا

ساعت حدود سه بعد از نیمه شب بود که بچه ها

 از صدای هق هق گریه ای از خواب پریدند . رضا بود

که با موبایل صحبت می کرد و بریده بریده کلماتی

رو می گفت ..... آخه چرا ..... حیف شد .....

چه دختر خوبی بود .....تو فیسبوکش از مرگ  می نوشت ،

ولی باور نمی کردم.... من هم  خودمو می کشم....

من باید برم پیشش توی اون دنیا ....

فردا تو خوابگاه پر شده بود که سارا دوست

اینترنتی و هم دانشکده ای رضا بعد از آخرین

 امتحانش با خوردن چند تا قرص خودش رو کشته .

بعد از آخرین امتحان آخرین ترم ....چرا؟

فردا، رضا غیبش زد و سر آخرین امتحانش حاضر نشد .

به یکی از دوستاش گفته بود میره شهرشون پیش

 پدر و مادرش، ولی یکی از بچه ها اونو توی مجلس

 ختم سارا دیده بود.

در مراسم شب هفت سارا ، برسر مزار ، مادرش شایعه

خودکشی رو تکذیب کرد و گفت مرگش در اثر شوک قلبی

ناشی از قرص خواب آور بوده که برای رفع خستگی

ناشی از امتحانات  از مادرش گرفته بوده .

مادر سارا می گفت خوابش رو دیده که تنها توی یه

پارک قشنگی نشسته ، ولی خیلی غمگین و ناراحت .

همون موقع چند صد کیلومتر آن طرفتر  توی  گورستان

یک شهر کوچک مراسم تشییع و تدفین رضا برگزار می شد.!!!!!!!!!!!!

 

 

وقتی دلم را شکستی


وقتی دل یک زن را می شکنی

و در زیر پای غرور و خودخواهی

احساسش را لگد مال می کنی

همۀ دارائیش را به یغما برده ای

پس حتی اگر سکوت کند

از ترس یا امید به روز  تلافی

هرگز تو را نخواهد بخشید

کافی است به خلوتش راه یابی،

که دیگر نخواهی توانست،

و اشک های حسرت او را ببینی

کشتی زندگی


هیچ از همکاراش از زندگی خصوصی او  اطلاع دقیقی نداشتند

 ولی روحیه شاد و برخورد مثبت و پر انرژی او در محل کار زبانزد

همه بود . توی هفت هشت سالی که از سابقه کارش در اون

اداره می گذشت هیچ کس از او   اخمی  یا گلایه ای به ییاد نداشت

کارش رو هم بسیار مرتب و دقیق انجام می داد و تازگی ها کاندید

پست معاونت شده بود .

اون روز هم وقتی بدون اطلاع قبلی سر کار نیامده بود همکاراش ابتدا

با تعجب و بعد با نگرانی منتظر خبر وبه دنبال کسب اطلاعی از او بودند

موبایلش جواب نمی داد . بعد از نهار یکی از همکارای نزدیکش مامور

 شد به آدرس منزلش مراجعه کند .

نیم ساعت بعد این خبر باور نکردنی دهان به دهان پیچید و همه رو

شوکه کرد که  بهروز  خود کشی کرده .

چند روز بعد معلوم شد در نامه ای که بهروز از خودش به جا گذاشته

از فشار غیر قابل تحمل ناشی از دوگانگی زندگی کاری و خصوصی

نوشته و این که دیگه براش ممکن نیست بروی مردم لبخند بزنه

در حالی که توی دلش طوفانی  است و کشتی زندگی داخلیش

 در حال غرق شدن .

فرزند معلول ، زنی که اورا رها کرده و در جستجوی خوشبختی

به آشیانه دیگری پر کشیده بود ، و اخیرا اعدام سیاسی تنها برادرش

و سکتۀ مادر پیرش ، امان او را بریده بود . بچه را به یک مرکز نگهداری

سپرده بود و خلاص .

 

 

نیمه شب های زمستان


پرسیده ای از من که آیا دوست داری

درنیمه شب های زمستان

در رختخواب گرم خود

خواب خدا را

با هاله ای از ماهتاب عاشقانه؟

نه ، من پاسخم اینست

من دوست دارم

در کوچه های سرد و یخبندان و تاریک

در کلبه های تنگ و درد آلود و غمناک

در بر بگیرم جسم سرد کودکی را

کز وحشت این زندگی می لرزد از ترس