اومده بود بازار ، خریدهای عمدۀ شب عیدش را انجام بدهد
پسر کوچک و شیطانش را هم همراه خود آورده است
که گاهی جلوتر از او و گاهی پشت سر مادر می دود .
برایش یک بستنی قیفی می خرد و او را به دنبال خود
به داخل یکی از تیمچه ها می کشد . جلو یکی از حجره ها
مشغول پرسش و ورانداز است که ناگهان متوجه غیبت
بچه می شود . ابتدا با کنجکاوی و سپس با اضطراب او را
جستجو می کند . چند لحظه بعد دوان دوان اطراف تیمچه را
می گردد . از چند مغازه سراغ می گیرد و فریاد التماس آمیز
او در فضا می پیچد و توجه همه را جلب می کند . به بیرون
تیمچه می دود و از هر رهگذری سراغ پسر بچه هشت نه ساله
با پیراهن آبی و کفش کتانی بنفش را می گیرد . بیرون تیمچه از
حال می رود . چند دقیقه بعد صدای آرامی او را میخواند خانم
بیدار شوید ، خوشبختانه کودکتان پیدا شده . روی مبل یکی از مغازه ها
چشم باز می کند و پسرش را در کنار خود می بیند . او را با گریه در
آغوش میکشد و می پرسد عزیزم کجا رفته بودی من که مردم و زتده
شدم .پسر می گوید پشت سرت بودم که بابام من را بغل کرد و آورد
توی این مغازه . مادر با تعجب پرسید بابات ؟ و نگاهی به مردی که
بالای سرش ایستاده بود کرد..................
در همین موقع با همان حالت شاد از پیداشدن پسرش و متعجب از
قضیه بابا ، از خواب پرید . نزدیک صبح بود . اندکی به اطرافش نگاه
کرد و متعجب از این خواب، به یاد آورد که سال هاست در آرزوی
ازدواج و داشتن فرزند است . وقتی داشت صبحانه را آماده می کرد
هنوز در فکر آن خواب بود .قیافۀ پسر بچه و آن صاحب مغازه چقدر برای
او آشنا بود . توی راه اداره بود که ناگهان زد روی ترمز و صدای بوق
ماشین های پشت سری را بلند کرد .
زد کنار و شقیقه هایش را با دو دست فشار داد . آن پسر بچه را
چند روز پیش در یک فروشگاه دیده بود . با پدرش . با پرویز .
ده سالی می شد که نامزدیش را با پرویز برسر یک بهانه
کوچک بهم زده بود و چند ماه بعد که پشیمان شده بود ، خبر شد
که پرویز ازدواج کرده است .
بعد از آن با یک لجبازی کودکانه جواب مثبت به هیچ خواستگاری
نداد . اوضاع با فوت ناگهانی پدر و مادرش بدتر شد وبیش از پیش
انزوا و تنهایی را انتخاب کرد . اگر با پرویز ازدواج کرده بود شاید اون
پسر بچه الآن مامان صداش می کرد.
توی اداره داشت فکر می کرد این خواب شاید از آرزوها و
خواسته های سرکوفتۀ پنهان در قلب و روانش حکایت داشته باشه .
معلوم بود توی این سال ها این همه کار و سرگرمی از نویسندگی
و گویندگی و فیلمسازی گرفته تا تحصیل و تدریس...... نتوانسته تنهایی
او را پر کند .