داستانک های شیشه ای

داستان کوتاه و شعر و ....و مهربانان ،نقد و نظر فراموش نشود

داستانک های شیشه ای

داستان کوتاه و شعر و ....و مهربانان ،نقد و نظر فراموش نشود

بهار سوزان

معلوم نیست این قبیله، از ما قبل تاریخ چگونه به قرن بیست

ویکم و میان این جنگل عظیم آهن و بتون فرود آمده  و با

جادوی خود مردمان شهر را به اسارت گرفته اند . از همه

چیز ترسناک تر آنکه از زمان ظهور و تسلط خود  دارند خوی

 وحشت آفرینی و خشونت بی حد را در همه شهر های دیگر

 گسترش می دهند . یکی از رسوم عجیبی که  امروزه به

یادگار جنگ خود با طبیعت  و زیبایی های آن در زمان غار

 نشینی ، معمول کرده اند، مراسم" بهار سوزان " است.

که اعضای قبیله در یکی از روزهای بهاری به گلستان ها و

گلزارهای بیرون شهر می روند ، و پس از گرفتن تعداد زیادی

از پروانه های زیبا آنها را پیش چشم گریان گل ها شکنجه

می کنند و سپس  گلهای زیبا و سبزه های قشنگ را  در

برابر چشمان بی رمق پروانه ها آتش می زنند و در پایان

پروانه های درحال مرگ را هم در میان آتش می اندارند ودر

 پایان روز خوشحال و سرمست از انتقامی که از هرچه زیبایی

است گرفته اند به قصر هایشان بر می گردند. و هیچ توجهی به

 چشمان پر از نفرت اهالی اسیر شهر، که از روزنه های کلبه های

 مخروبه و نیمه تاریک خود، به آنها نگاه می کنند ندارند.

 

 

 

 

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد