همه دور جعبه جمع شده بودند و می خواستند
هر چه زود تر در آن زا باز کنند و پاسخ معمای
بزرگ را که در آن بود پیدا کنند . ولی مشکل بزرگی
وجود داشت و آن نخ بسیار محکمی بود که دور جعبه
پیچیده بود و گره بسیار محکمی که بهیچ وجه باز
نمی شد و ترس مردم از پاره کردن این نخ .
فرصت داشت از دست می رفت و همه سعی بی
حاصل می کردند که گره را باز کنند .بالاخره صبر
یک نفر تمام شد و با کاردی که در دست داشت
نخ را پاره کرد و بر خلاف انتظار هیچ اتفاقی نیفتاد
و آسمان به زمین نیامد. یک نفر در جعبه را با احتیاط
کرد و قطعه کاغذ کوچکی رابیرون آورد که رویش
نوشته بود : گره ریسمانی که به دست و پای شما
پیچیده شده باز نمی شود . نترسید و آنرا پاره کنید .