رفته بودم ختم مادر یکی از همکارانم که در منزلشان
برگذار می شد . یکی از خانه های ویلایی و اشرافی در
بهترین فرعی های خیابان نیاوران. مراسمی که در یک
سالن بزرگ و مجلل ولی فقط با حضور حدود ده پانزده
نفر برگذار می شد و بیشتر شبیه یک میهمانی عصرانه
بود که صاحبخانه حتی لباس مشکی هم نپوشیده بود .
بیشتر بگو بخند و حرف های در گوشی. در میان جمع
خانمها دو نفر از آقایون همکار هم حضور داشتند. دو نفر
مستخدم خانم هم مسئولیت پذیرایی را بر عهده داشتند .
ظاهرا آن مرحومه بیش از سه ماه نتوانسته بود شرایط
آسایشگاه سالمندان را تاب بیاورد . البته انتقال ایشان به
خانه سالمندان با امکاناتی که در آن خانه به چشم
می خورد یک مقداری سؤال برانگیزبود . در اواخر مجلس
صحبت از ازدواج صاحب عزا بعد از ماه صفر پیش آمد !!!! .
داماد هم یکی از دو آفای حاضر در مجلس بود . فردا یکی
از همکاران تعریف کرد که مادر بخت برگشته با ازدواج
دخترش مخالف بوده و حتی اجازه نمی داده آقای خواستگار
به خانۀ ایشان رفت و آمد کند. ورثه ای هم غیر از همان یک
دختر نداشته و با ثروت فراوان از جمله آن خانۀ نیاورانی و
ویلایی در لواسان . آقای داماد هم تازگی ها زنش را طلاق
داده و حضانت دختر هشت ساله اش را به مادر سپرده بود.
دیگر سؤالی برایم باقی نمانده بود جز این که این چه روزگاری
است ؟