داستانک های شیشه ای

داستان کوتاه و شعر و ....و مهربانان ،نقد و نظر فراموش نشود

داستانک های شیشه ای

داستان کوتاه و شعر و ....و مهربانان ،نقد و نظر فراموش نشود

خواب بهار و باغ


پرنده ای که بالش را شکسته اند

 و دهانش را بسته اند که نخواند

در قفس زندانی

 و قفس درون یک اتاق نیمه تاریک

 و اتاق  ، سلولی از یک زندان بزرگ

و این زندان در کویر ستمزار


گاهی  می اندیشم

که آن پرنده منم

و شگفت نیست  که چرا هنوز زنده ام

 چون همیشه خواب آزادی می بینم

و خواب بهار و باغ را

و خواب دستی  که 

بر زخم هایم مرهم می نهد

و دهانم را بازمی کند

و قفس را از سلول و زندان 

بیرون می برد

 و در آسمان آبی

 و برفراز سرزمینی سبز 

رهایم می کند

تا با هزاران پرندۀ آزاد شدۀ دیگر

به پرواز درآییم

و سرود خوشبختی بخوانیم

 

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد