داستانک های شیشه ای

داستان کوتاه و شعر و ....و مهربانان ،نقد و نظر فراموش نشود

داستانک های شیشه ای

داستان کوتاه و شعر و ....و مهربانان ،نقد و نظر فراموش نشود

آوار

خواب دیدم رفته بودیم از یک فروشگاه بزرگ که تازه

افتتاح شده بود، حرید کنیم  که یهو آوار عظیمی روی

 سرمون خراب شد ولی همه مون  اون زیر ، تو ی

محوطۀ نسبتا بزرگی زنده مونده بودیم  . نور و هوای

کمی از یه سوراخ کوچک بهمون می رسید . مواد

غذایی و دیگر مایحتاج هم اون زیر پیدا می شد .

ولی هیچکس برای نجات ما نیومد و ما عادت کردیم

 که سالها اون زیر زندگی کنیم . با نگرانی و بهت از

خواب بیدار شدم . شب که مثل بیشتر وقتها خسته

و دلزده از جریان زندگی به خونه برگشتم داشتم

 فکر می کردم انگار اون خواب انعکاس واقعیت های

 زندگی ما بود .

 

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد