داستانک های شیشه ای

داستان کوتاه و شعر و ....و مهربانان ،نقد و نظر فراموش نشود

داستانک های شیشه ای

داستان کوتاه و شعر و ....و مهربانان ،نقد و نظر فراموش نشود

عبرت سائرین


هر سال دم عید که می شه دلم حسابی می گیره.

می پرسید چرا ؟ چرا نداره . شب عید سی و چند

سال پیش بود که اون بله لعنتی از دهنم در اومد

ای کاش لال می شدم  و نمی گفتم با اجازۀ بزرگترا

... بله ، کاشکی  انگشتام می شکست ودفترازدواج

 رو امضا نمی کردم . کاشکی دقت می کردم که پسر

حاجی ،به جای امضا ، دفتر رو انگشت زد .  کاشکی

 همون موقع عقد سکته می کردم  که صد نه بلکه

 هزار پله از این مرگ تدریجی بهتر بود . کاشکی

همون سالای اول ، پیش از اینکه این همه توله از

پسر حاجی پس بندازم خودمو آتیش می زدم و این

همه سال لحظه به لحظه تو آتیش ستم این نامرد

نمی سوختم . ولی دلم خوشه که هنوز به این وضع

عادت نکردم و منتظرم خودشو و دودمانشو به باد بدم.

امیدوارم همون خدایی که جای حق نشسته این توفیق و

بده که سال آینده کاری کنم کارستون ،عبرت سائرین.

 

 

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد