داستانک های شیشه ای

داستان کوتاه و شعر و ....و مهربانان ،نقد و نظر فراموش نشود

داستانک های شیشه ای

داستان کوتاه و شعر و ....و مهربانان ،نقد و نظر فراموش نشود

آژیدهاکه

مورخ :  داستان به قدرت رسیدن ضحاک را میدونی ؟

ملت: نه به چه درد من میخوره .

مورخ: مگه نشنیدی ایرانیا از تاریخ عبرت نمی گیرند؟

ملت : حالا تعریف کن ببینم .

امورخ: خلاصه –اش اینه که مردم ایران باستان که از

حکومت جمشید به خاطر خودبینی و غرورش

ناراضی بودند و رفتند "آژیدهاکه" یا همون ضحاک  رو

که از اهالی بابِل بود و تبار تازی ( عرب) داشت آوردن

 و به تخت پادشاهی نشوندن .

ملت: خوب ؟

مورخ: خوب به جمالت ، کجا رفته درک و کمالت ؟

این ضحاک ملعون هم ظاهرا گول ابلیس رو خورد

 که به شکل پیرمردی درآمده بود ، و اجازه داد

 او سر شانه هایش را ببوسد . جای بوسه ها

دو مار روییدند که برای آرام نگهداشتن آنها باید هر

روز غذایی از مغز سر جوانان ایرانی  می دادن .

ملت : من که نفهمیدم .

مورخ : خوب مصداق اون مارها  چیه ؟

ملت:نمیدونم ؟

مورخ: ابلیس زمان رو هم نشناختی؟

ملت:  نه والله .

مورخ : بیشتر از این توضیح بدم مغز منهم خوراک مارها

میشه .فقط  این کلید واژه ها رو یادداشت کن تا بعد.

 آدرسِ کاوه ، فریدون ، کوه دماوند  سر راست. 

دشمن ما همین جاست.

ملت: ولی فهمیدم ضحاک کیه .

مورخ:  زرشک !!!! این رو که خواجه حافظ هم فهمیده.

 

 

 

 

 

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد