داستانک های شیشه ای

داستان کوتاه و شعر و ....و مهربانان ،نقد و نظر فراموش نشود

داستانک های شیشه ای

داستان کوتاه و شعر و ....و مهربانان ،نقد و نظر فراموش نشود

باور نمی کردم سحر تاریک باشد

باور نمی کردم سحر تاریک باشد

راه عبور نور هم باریک باشد

می خواستم خورشید من بالا بیاید

پرواز کبک و چلچله نزدیک باشد

 

شب را به امید سحر بیدار ماندم

گه شعرمی گفتم، گهی آواز خواندم  

شاهنگ *ساعت لنگ لنگان پیش می رفت

خود را به سختی تا سپیده دم کشاندم

 

ساعت نشان میداد باید روز باشد

پایان این تاریکی جانسوز باشد

اما نمی تابید خورشید امیدی

این روزها خورشید هم مرموز باشد

 

رفتم پی خورشید  ، دیدم خواب مانده

صدها چو من پشت درش بی تاب مانده

بر بستری نرم و خنک از ابرها ، مست

افتاده و در حسرت مهتاب مانده

 

یک قطرۀ باران به روی او چکاندم

از اشک  عشق خویش هم بر او فشاندم

برخیز ای زیبا کنون وقت طلوع است

این گفتم و یک بوسه بر رویش نشاندم

 

چشمان خود را باز کرد و خنده سر کرد

وز عشق بازی های خود در شب خبر کرد

از حسن  روی ماه و پروین شمه ای گفت

آنگاه بر چشم انتظارانش نظر کرد

 

برخواست از شاباش آن شب سکه ها ریخت

از آسمان بر عاشقان خود طلا ریخت

عالم ز نور عشق و مهرش  روشنی یافت

نور امیدی در دل ما و شما ریخت

 

 شاهنگ =عقربه*

م.ح.غ

 

 

 

 

 

 

 

 

 

عشق یعنی...

 

عشق یعنی نا کجا آباد ما

عشق یعنی درد بی فریاد ما

عشق یعنی آرزو های محال

عشق یعنی سوختن بی قیل و قال

عشق یعنی توی قاب پنجره

هیچ چیزی نیست جز یک خاطره

عشق یعنی شمع ، یعنی سوختن

لب به روی شکوه هامان دوختن

عشق یعنی یک نگاه دورِ دور

گر چه از حد بگذرد فصل ظهور

عشق یعنی داستان راستان

بی کتاب و قصه  ،در دلها نهان

عشق یعنی چشم ماهی ها شدن

عشق یعنی عاشق دریا شدن

عشق یعنی جنگل بی انتها

عشق یعنی سبزی چشم خدا

عشق یعنی بوسه بر لب های آب

عشق یعنی گریه در پهنای خواب

عشق یعنی تلخی طعم شراب

عشق یعنی خط ممتدّ سراب

عشق یعنی داستان راستان

بی کتاب این قصه در دل ها نهان

عشق یعنی عاشق رویا شوی

عشق یعنی با خودت تنها شوی

عشق یعنی قصّۀ هر روز ما

عشق یعنی ساز ما و سوز ما

عشق یعنی نیست لیلی در میان

گر شوی مجنون از او بینی نشان

عشق یعنی قصۀ پنهان ما

عشق یعنی درد بی درمان ما

عشق پاپوشی برای عقل ما

تا ز قید و بند او گردی رها

پیام ایران خانم به مناسبت ایام سوگواری

 


 

 پیام ایران خانم به مناسبت ایام سوگواری :

 

محمد  , ای پیام آور نور و رحمت

 

اندکی آن تبسم زیبا را بر چهره ملیحت بنشان

 

غمگین مباش بر غصب عمامه و ردای خویش

 

غمگین مباش بر غصب منبر و مسجد  خویش

 

بر سرنوشت امت خود مویه می کنی , می دانم

 

ای تنهای تمام زمانها , میان امت بی ایمان

 

آن امتی که سخت به بیراهه رفته اند

 

آنها که در غبار زر و زور و تزویر

 

چهره راستین ترا باز نمی شناسند

 

شاید آنها را چندان گناهی بر دوش نباشد .

 

اهریمنان  فسونگر که مدعی میراث  تو هستند

 

آتش فتنه  را از سقیفه  بنی ساعده تا به امروز

 

به پاسداری نشسته اند , اما غمگین مباش

 

ما اهل مکه نیستیم که ترا تنها بگذاریم

 

ما اهل مدینه نیستیم که علی را تنها بگذاریم

 

ما اهل کوفه نیستیم که حسین را تنها بگذاریم

 

ما این بار فرزندان خود را تنها نمی گذاریم

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

رباب... عشق تو مرا کشت

در یاد داشتی که از خودش برجای گذاشته بود نوشته بود :

نه من داش آکل هستم و نه تو مرجان . نه اینجا شهر شیراز

است و نه ما به صد سال پیش برگشته ایم .

ولی این قدر هست که بی وفایی و بی اعتنایی تو با من

همان کار کاکا رستم و دشنۀ از قفای او را کرد .

طوطی من هم مدت هاست در کنج قفس خاموش نشسته

 است و من به جای اون ، با این قلم شکسته روی یک کاغذ

کاهی کهنه برات این جملات رو  می نویسم که در خلوت

خودت بخوانی و ببینی با من چه کرده ای :

رباب.....رباب ...  تو مرا کشتی

به که بگویم رباب ... عشق تو مرا کشت

 

پیام تحلیلی ایران خانم


عزیزانم عبور از این گذرگاه تنگ و تاریک تاریخی

بیش از اندازه به درازا کشیده به گونه ای که نفس هایمان

 به شماره افتاده و به سختی بالا می آید و این سختی ها

و ناامیدی از خروج از تاریکی، همه را با خطر جدی مرگ

روبرو کرده.

اما دیده بان های ما خبر آورده اند که تا خروج از تنگه

راه بسیار کوتاهی باقی مانده. بیایید پشتیبان لشگر پیشرو

مان ،که از دختران و پسران تازه نفس تشکیل شده ، باشیم

و پشت سرشان را خالی نکنیم . به امید فردای روشن  و جشن

و پایکوبی در دشت های سرسبز آزادی.