رفته بودم گل بچینم خار در دستم خلید
خار را یک بوسه دادم خون ز لبهایم چکید
خاک بر خون خنده زد وز آن گلی روئید سرخ
مهربان دستی بیامد و آن گل زیبا بچید
با صدایی گرم و گیرا گفت ای زیبا صنم
من ترا این گل کنم تقدیم با شوق و امید
من میان درد و شادی یک نظر کردم به او
خنده کرد و خنده کردم رنگ عشق آمد پدید
رنگ سرخ عشق بر گلهای آن گلزار ریخت
خارها بشکست و عالم صد گل بی خار دید
خارها آری ، ز مهر و بوسۀ ما بشکند
عشق چون آمد جهان دیگری گویی رسید
سلام
داستان عشقتونو خوندم خیلی زیبا بود