داستانک های شیشه ای

داستان کوتاه و شعر و ....و مهربانان ،نقد و نظر فراموش نشود

داستانک های شیشه ای

داستان کوتاه و شعر و ....و مهربانان ،نقد و نظر فراموش نشود

عشق یعنی...

 

عشق یعنی نا کجا آباد ما

عشق یعنی درد بی فریاد ما

عشق یعنی آرزو های محال

عشق یعنی سوختن بی قیل و قال

عشق یعنی توی قاب پنجره

هیچ چیزی نیست جز یک خاطره

عشق یعنی شمع ، یعنی سوختن

لب به روی شکوه هامان دوختن

عشق یعنی یک نگاه دورِ دور

گر چه از حد بگذرد فصل ظهور

عشق یعنی داستان راستان

بی کتاب و قصه  ،در دلها نهان

عشق یعنی چشم ماهی ها شدن

عشق یعنی عاشق دریا شدن

عشق یعنی جنگل بی انتها

عشق یعنی سبزی چشم خدا

عشق یعنی بوسه بر لب های آب

عشق یعنی گریه در پهنای خواب

عشق یعنی تلخی طعم شراب

عشق یعنی خط ممتدّ سراب

عشق یعنی داستان راستان

بی کتاب این قصه در دل ها نهان

عشق یعنی عاشق رویا شوی

عشق یعنی با خودت تنها شوی

عشق یعنی قصّۀ هر روز ما

عشق یعنی ساز ما و سوز ما

عشق یعنی نیست لیلی در میان

گر شوی مجنون از او بینی نشان

عشق یعنی قصۀ پنهان ما

عشق یعنی درد بی درمان ما

عشق پاپوشی برای عقل ما

تا ز قید و بند او گردی رها

پیام ایران خانم به مناسبت ایام سوگواری

 


 

 پیام ایران خانم به مناسبت ایام سوگواری :

 

محمد  , ای پیام آور نور و رحمت

 

اندکی آن تبسم زیبا را بر چهره ملیحت بنشان

 

غمگین مباش بر غصب عمامه و ردای خویش

 

غمگین مباش بر غصب منبر و مسجد  خویش

 

بر سرنوشت امت خود مویه می کنی , می دانم

 

ای تنهای تمام زمانها , میان امت بی ایمان

 

آن امتی که سخت به بیراهه رفته اند

 

آنها که در غبار زر و زور و تزویر

 

چهره راستین ترا باز نمی شناسند

 

شاید آنها را چندان گناهی بر دوش نباشد .

 

اهریمنان  فسونگر که مدعی میراث  تو هستند

 

آتش فتنه  را از سقیفه  بنی ساعده تا به امروز

 

به پاسداری نشسته اند , اما غمگین مباش

 

ما اهل مکه نیستیم که ترا تنها بگذاریم

 

ما اهل مدینه نیستیم که علی را تنها بگذاریم

 

ما اهل کوفه نیستیم که حسین را تنها بگذاریم

 

ما این بار فرزندان خود را تنها نمی گذاریم

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

رباب... عشق تو مرا کشت

در یاد داشتی که از خودش برجای گذاشته بود نوشته بود :

نه من داش آکل هستم و نه تو مرجان . نه اینجا شهر شیراز

است و نه ما به صد سال پیش برگشته ایم .

ولی این قدر هست که بی وفایی و بی اعتنایی تو با من

همان کار کاکا رستم و دشنۀ از قفای او را کرد .

طوطی من هم مدت هاست در کنج قفس خاموش نشسته

 است و من به جای اون ، با این قلم شکسته روی یک کاغذ

کاهی کهنه برات این جملات رو  می نویسم که در خلوت

خودت بخوانی و ببینی با من چه کرده ای :

رباب.....رباب ...  تو مرا کشتی

به که بگویم رباب ... عشق تو مرا کشت

 

پیام تحلیلی ایران خانم


عزیزانم عبور از این گذرگاه تنگ و تاریک تاریخی

بیش از اندازه به درازا کشیده به گونه ای که نفس هایمان

 به شماره افتاده و به سختی بالا می آید و این سختی ها

و ناامیدی از خروج از تاریکی، همه را با خطر جدی مرگ

روبرو کرده.

اما دیده بان های ما خبر آورده اند که تا خروج از تنگه

راه بسیار کوتاهی باقی مانده. بیایید پشتیبان لشگر پیشرو

مان ،که از دختران و پسران تازه نفس تشکیل شده ، باشیم

و پشت سرشان را خالی نکنیم . به امید فردای روشن  و جشن

و پایکوبی در دشت های سرسبز آزادی.

 

کور رنگانه

 تا وقتی کور رنگانه  نگاه می کنی

و هر سرخی را  سبز

و هر سیاهی را سفید می بینی

وقتی به جای عینک دوربین

که  بر فراز میدان

حلقۀ ریسمان را نشان می دهد

عینک نزدیک بین زده ای

تا  بتوانی تکه نان خشکی را

که برایت پرتاب کرده اند

 ببینی و برداری و  شکر کنی

خدایان زمینی را .

من دیگر با تو سخن نخواهم گفت

 و حرف هایم را در گوش زمان

زمزمه خواهم کرد .