انگار دستاش دیگه سنگینی سابق رو نداشت یا من عادت کرده بودم.
آخه داشتم از زور بیخودی که دیشب تا نزدیک صبح میزد می گفتم .
بعد به طعنه گفتم پرویز خان هرچی شمشیرت کند شده زبونت تیزتر شده
عصبانی تر شد و تا اومد یه لگد حواله کنه با کون محکم خورد زمین و
بی اختیار از درد فریاد بلندی کشید. چند ثانیه ای صبر کردم تا بلند شه
ولی دیدم بی حال روی زمین ولو شده و آهسته ناله میکنه. رفتم جلو و
دستی به صورتش کشیدم که نامردی نکرد و انگشتم رومحکم گاز رفت.
منهم با یک سیلی محکم و آبدار طوری جوابش رو دادم که چشماش بسته
شد و از حال رفت.
زنگ زدم به اورژانس و گفتم اگر اومدین در بازه. چمدونم رو که قبلا بسته
بودم ، پاسپورت رو هم از زیر فرش برداشتم و نگاهی به ساعت دیواری
انداختم ، نه هنوز برای رسیدن به فرودگاه فرصت بود .سویچ ماشین رو
از جیب شلوارش برداشتم و در گوشش گفتم آدیوس و زدم بیرون. از همین
الآن هوای آزادی رو حس می کردم.
ایران خانم : مگه من گروگان تو هستم ؟
حاج آقا : بعد از چهل سال زندگی مشترک تازه فهمیدی؟
ایران خانم : حالا از جون من چی می خوای ؟
حاج آقا : هیچی .تو ضامن بقای من هستی
ایران خانم : هر چی بخوای بهت میدم ولم کن.
حاج آقا : زرشک !!!! مگه چیزی هم داری بهم بدی ؟
ایران خانم : این همه ثروت آبا و اجدادی دارم .
حاج آقا : خواب دیدی خیر باشه. همۀ اونا رو که بالا کشیدم.
ایران خانم :تا کی باید اسیر تو باشم ؟
حاج آقا: تا جون داری و نفس می کشی مهمون منی.
ایران خانم :از خدا نمی ترسی؟
حاج آقا پوزخندی میزند : کدوم خدا ؟ کجاست؟ فعلا که خدات منم
ایران خانم زیر لب می گوید: انگار چاره ای جز درخواست کمک از پلیس بین الملل نیست
حاج آقا که زمزمۀ ایران خانم رو شنیده با تمسخرمی گوید: ول معطلی ، دم اونا رو هم دیدیم
ایران خانم : پس بگم بچه هام بیان
حاج آقا : بگو بیان تا قلم پاشون رو بشکنم
ایران خانم : پس چرا اون دفعه که اومدن شلوارت رو خیس کردی
حاج آقا به تته پته میافتد : اونا دژمن بودن
ایران خانم : خوب دشمن اصلی تو ما بودیم و هستیم
حاج آقا :اون بار اشتباهی کردیم که تکرار نمیشه
ایران خانم : پس صبر کن ببین تکرار میشه یا نمیشه