در مدت سه چهار سالی که ساکن این مجتمع شده بودم
چند بار به طور اتفاقی او را در اسانسور دیده بودم .
مرذ میانسالی بود با قیافه خیلی جدی و شاید اخمو که
به خاطر لباس نیمدار و سر و وضع کم و بیش ژولیده اش
بیشتر به نظافتچی یا مستخدم یکی از آپارتمانهای طبقات
بالا شباهت داشت . همین اواخر وقتی دیدم سرایدار
ساختمان با احترام او را آقای مهندس خطاب می کند
کنجکاو شدم و بعدا ته و توی کار را درآوردم که جناب ایشان
مهندس معمار و طراح این بنای با شکوه است و خودش در
بالاترین طبقه سکونت دارد . تنها زندگی می کند و به خاطر
بیماری،خودش را باز نشسته و خانه نشین کرده است .
گاهی خانم میانسال خوش تیپی به دیدنش می رود و جز
این رفت و آمد دیگری ندارد .
هفتۀ پیش دیدم یه آمبولانس جلوی برج ایستاده ، کنجکاو
شدم و از نگهبان جلوی در پرس و جو کردم ،معلوم شد حال
آقای مهندس بد شده . بعد از ظهر که از سر کار برگشتم
فهمیدم که مهندس رو به بیمارستان منتقل کرده اند .
دو شب پیش دو تا خانم خیلی شیک پوش و یک آقایی
که فارسی رو با لهجۀ امریکایی ها صحبت می کرد همراه
با همون خانم میانسالی که با مهندس رفت و آمد داشت
در حال بگو و بخند جلوی در آسانسور دیدم یک نگاه کافی
بود تا از روی شباهت بی اندازه بفهمم که اون جناب باید
پسر مهندس باشه . دیروز آگهی تسلیت ساکنین مجتمع
رو به خاطر در گذشت مهندس روی تابلو اعلانات دیدم .
نه خبری از مراسم ختم در مسجد یا حتی یادبودی در منزلش.
دختر خانم ها و آقا پسرمهندس امروز برگشتند فرنگستون
و تعیین تکلیف مال و اموال بابا را به همون خانم میانسال
که گویا وکیل پدرشون بوده ولی پشت پرده از اون ها
خط می گرفته محول کرده اند و لابد سهم ایشون هم
سر جاشه .
یادش به خیر چه دوران خوبی بود وقتی دبیرستان می رفتم ،
روز های پر از شادی و امید و سر خوشی . در یکی از همون روزها
بود که معلم با حال ما موضوع انشاء جلسۀ بعد رو رنگ آسمون
تعیین کرد .هفته بعد همۀ ا ونهایی که اومدند و انشاء خودشون رو خوندن
تقریبا یه چیز نوشته بودن . همشون کم وزیاد دربارۀ رنگ آبی آسمون
و زیبایی اون داد سخن داده بودند . آقای اژدری که با بی میلی و بی
حوصلگی آشکاری صحبت های بچه ها رو گوش می کرد بالاخره
صبرش تموم شد و گفت کسی حرفی به جز رنگ آبی آسمون
نداره ؟ وقتی کسی سکوت کلاس رو نشکست خودش جواب داد
که :: پس رنگ سیاه آسمون در شب چی ، پس رنگ سرخ اسمون
موقع طلوع و غروب آفتاب چی ،پس هفت رنگ آسمون در زمان
تشکیل رنگین کمان چی این ها چی این ها رنگ آسمون نیستند.
در این موقع زنگ خورد و گویا حرفای اون نا تمام موند .
هفتۀ بعد هم آقای اژدری بحثش رو ادامه نداد و کسی هم سوالی
نکرد و موضوع فراموش شد .
چند سال بعد یکی از اساتیدم در دانشکده علوم اجتماعی همون
موضوع رو به طور تصادفی و در پی سوال یکی از دانشجویان
مطرح کرد که آسمون چه رنگیه و بجث رو کشید به رنگ آسمون
زندگی که گاهی آبی و آفتابی و گاهی تاریک و تیره است
ولی حتی در تیره ترین شبها هم اگر دقت کنیم کورسوی
ستاره ای از دور دستها نوید روشنایی رو می دهد .
از همون دوران من نه از آسمون آبی و آفتابی زندگی
خیلی ذوق زده می شم و نه از شبهای نیره و تار خیلی نا امید.
پایین و بالاهای زندگی رو مثل تغییرات رنگ آسمون ، طبیعی
تلقی می کنم. این تقدیر و سر نوشتی است که خواه ناخواه
برای همۀ ما نوشته شده و راه گریزی از اون و چاره ای جز
تسلیم نیست. نمی گم برای زندگیمون برنامه نداشته
باشیم ولی موفقیت کامل هم فقط در شرایط استثنایی و
حاصل میشه و اگر حتی به کمی بیش از پنجاه در صد اهداف
خودمون دست پیدا کنیم باید خدا را شکر کرد .