داستانک های شیشه ای

داستان کوتاه و شعر و ....و مهربانان ،نقد و نظر فراموش نشود

داستانک های شیشه ای

داستان کوتاه و شعر و ....و مهربانان ،نقد و نظر فراموش نشود

آقای مهندس

در مدت سه چهار سالی که ساکن این مجتمع شده بودم

چند بار به طور اتفاقی او را در اسانسور دیده بودم .

مرذ میانسالی بود با قیافه خیلی جدی و شاید اخمو که

به خاطر لباس نیمدار و سر و وضع کم و بیش ژولیده اش

بیشتر به نظافتچی یا مستخدم یکی از آپارتمانهای طبقات

 بالا شباهت داشت . همین اواخر وقتی دیدم سرایدار

ساختمان با احترام او را آقای مهندس خطاب می کند

 کنجکاو شدم و بعدا ته و توی کار را درآوردم که جناب ایشان

 مهندس معمار و طراح این بنای با شکوه است و خودش در

 بالاترین طبقه سکونت دارد . تنها زندگی می کند و به خاطر

بیماری،خودش را باز نشسته و  خانه نشین کرده است .

 گاهی خانم میانسال خوش تیپی به دیدنش می رود و جز

 این رفت و آمد دیگری ندارد .

هفتۀ پیش دیدم یه آمبولانس جلوی برج ایستاده ، کنجکاو

شدم و از نگهبان جلوی در پرس و جو کردم ،معلوم شد حال

آقای مهندس بد شده . بعد از ظهر که از سر کار برگشتم

فهمیدم که مهندس رو به بیمارستان منتقل کرده اند .

دو شب پیش دو تا خانم خیلی شیک پوش  و یک آقایی

که فارسی رو با لهجۀ امریکایی ها صحبت می کرد همراه

با همون خانم میانسالی که با مهندس رفت و آمد داشت

 در حال بگو و بخند جلوی در آسانسور دیدم یک نگاه کافی

 بود تا از روی شباهت بی اندازه بفهمم که اون جناب باید

 پسر مهندس باشه .  دیروز آگهی تسلیت ساکنین  مجتمع

رو به خاطر در گذشت مهندس روی تابلو اعلانات دیدم .

نه خبری از مراسم ختم در مسجد یا حتی یادبودی در منزلش.

دختر خانم ها و آقا پسرمهندس امروز برگشتند فرنگستون

و تعیین تکلیف مال و اموال بابا  را به همون خانم میانسال

که گویا  وکیل پدرشون بوده ولی پشت پرده از اون ها

خط می گرفته محول کرده اند  و لابد سهم ایشون هم

سر جاشه .

 

 

 

 

 

 

رنگ آسمون


یادش به خیر چه دوران خوبی بود وقتی دبیرستان می رفتم ،

روز های پر از شادی و امید و سر خوشی . در یکی از همون روزها

بود که معلم با حال ما موضوع انشاء جلسۀ بعد رو رنگ آسمون

تعیین کرد .هفته بعد همۀ ا ونهایی که اومدند و انشاء خودشون رو خوندن

تقریبا یه چیز نوشته بودن . همشون کم وزیاد دربارۀ رنگ آبی آسمون

و زیبایی اون داد سخن داده بودند .  آقای اژدری که با بی میلی و بی

 حوصلگی آشکاری صحبت های بچه ها رو گوش می کرد بالاخره

صبرش تموم شد و گفت کسی حرفی به جز رنگ آبی آسمون

نداره ؟ وقتی کسی سکوت کلاس رو نشکست  خودش جواب داد

که :: پس رنگ سیاه آسمون در شب چی ، پس رنگ سرخ اسمون

موقع طلوع و غروب آفتاب چی ،پس هفت رنگ آسمون در زمان

تشکیل رنگین کمان چی این ها چی این ها رنگ آسمون نیستند.

در این موقع زنگ خورد و گویا حرفای اون نا تمام موند .

هفتۀ بعد هم آقای اژدری بحثش رو ادامه نداد و کسی هم سوالی

نکرد و موضوع فراموش شد .

چند سال بعد یکی از اساتیدم در دانشکده علوم اجتماعی همون

موضوع رو به طور تصادفی و در پی سوال یکی از دانشجویان

مطرح کرد که آسمون چه رنگیه و بجث رو کشید به رنگ آسمون

 زندگی که گاهی آبی و آفتابی و گاهی تاریک و تیره است

 ولی حتی در تیره ترین شبها هم اگر دقت کنیم کورسوی

 ستاره ای از دور دستها نوید روشنایی رو می دهد .

از همون دوران من نه از آسمون آبی  و آفتابی زندگی

خیلی ذوق زده می شم و نه از شبهای نیره و تار خیلی نا امید.

پایین و بالاهای زندگی رو  مثل تغییرات رنگ آسمون ، طبیعی

تلقی می کنم. این تقدیر و سر نوشتی است که خواه ناخواه

برای همۀ ما نوشته شده و راه گریزی از اون  و چاره ای جز

تسلیم نیست.  نمی گم برای زندگیمون  برنامه نداشته

باشیم ولی موفقیت  کامل هم فقط  در شرایط استثنایی و

حاصل میشه و اگر حتی به کمی بیش از پنجاه در صد اهداف

خودمون دست پیدا کنیم باید خدا را شکر کرد .