داستانک های شیشه ای

داستان کوتاه و شعر و ....و مهربانان ،نقد و نظر فراموش نشود

داستانک های شیشه ای

داستان کوتاه و شعر و ....و مهربانان ،نقد و نظر فراموش نشود

نفرین

ایران خانم: نه می بخشم نه فراموش می کنم.

خونه  خرابم کردید،  بچه ها مو آواره کردید

 هزار بلا هم سر دخترا و  پسرام آوردید.

صدایی آسمانی  در تالار می پیچد : خداوندا تو

 شاهدی که من در طول زندگی دنیایی خود

 احدی از دشمنانم را نفرین نکردم ، ولی

 این ها را از رحمت خودت دور کن و نسلشان

 را از روی زمین بردار و به آتش دائمی دوزخ

 گرفتار کن ،که بیست و سه سال تلاش من و

دو قرن زحمات فرزندانم  را در عرض چهل

 سال بر باد دادند و آبروی ما را بردند .

 

 

سنگلاخ

 

رفتم بهش سر بزنم سر نداشت

رفتم خونه ش در بزنم در نداشت

رفتم باهاش گپ بزنم خسته بود

یا تو چشاش زل بزنم بسته بود

رفتم ببوسم لبشو خونی بود

روی سرش دست بکشم گونی بود

دستاشو تو دست بگیرم سرد بود

روی قشنگش پر خاک و گرد بود

سر روی سینه ش بذارم سوراخ بود

راهی که رفته همه سنگلاخ بود

هیکلشو دید بزنم دولا بود

یهو دیدم آویزون از بالا بود

 

برباد رفته

از مرگ ناگهانی آسید حسینعلی پدر دوست قدیمیم ژاله

بسیار متأسف و متعجب شدم . بخصوص که شایعاتی پیرامون

علت مرگ ایشون به گوش میرسید.  تا اونجایی که آن

مرحوم را دیده بودم و می شناختم، علیرغم فوت همسرش

 در دو سال پیش، همچنان بسیار سرزنده و فعال بود.

منتظر موندم تا مراسم های متعارف از ختم و هفتم و چله

تمام بشه . بعد  یه روز برای سرسلامتی و سر درآوردن

 از حقیقت ماجرا رفتم به دیدن ژاله.

ژاله هم مفصل برام حکایت کرد که خلاصه اش رو براتون

تعریف می کنم"

وقتی جنازۀ پدر را با دهان کف کرده  تو خونه اش پیدا

کردیم یا در واقع پیدا کردند هرگز باورم نشد که پدرم

با اون اعتقادات محکم مذهبی و روحیۀ امیدوار به زندگی

و اطمینان به پیروزی در این مبارزه ،خودش رو کشته باشد ،

 حتی اگر به جای این دو صفحه یک وصیت نامۀ صد

 صفحه ای هم از خودش باقی می گذاشت.

تردیدم وقتی  به یقین رسید که تو کف دست مشت شده

  جنازۀ پدر،  دیدم با خودکار  نوشته "باور نکنید "و از اون

 گذشته لابلای  سطور و جملات وصیتنامه که گویا عمدا

 با خط بسیار بد و ناخوانا  و جملات نامفهوم ، یکی دو

جملۀ عربی دعا گونه را  با خط بهتری نوشته بود. عبارات

عربی رو به آقا عمو نشان دادم. دو عبارت بسیار جالب بود.

یکی این که به قاتلین حسین و علی که شاید اشاره به

اسم خودش بود لعنت فرستاده بود. یکی هم یک جملۀ

طولانی تر به این معنی که " ناخدایی که یک روز هم

دریانوردی نکرده بود عمر ما را برباد داد. بچه ها شما

جبران کنید و اشتباه ما را تکرار نکنید."

به ژاله گفتم پس چرا حقیقت قضیه را فاش نکردید

پاسخ قانع کننده ای داد: " حتی اجازه ندادند پزشک

قانونی علت مرگ  را مشخص کنه و......"

راستی اون عبارت عربی مرحوم آسید حسینعلی را هم

 برای من که دارم در دانشگاه ، ادبیات عرب میخوانم

 جالب بودکه اینجا براتون میذارم :

"  قبطان لم یبحر یومًا واحدًا لقد دمر حیاتنا.

 أطفالی اصلحوا ولا تکرروا خطأنا"

 

 

 

 

 

 

کیمیا


در بند که بودم با خانم میانسالی به نام کیمیا آشنا شدم

کیمیا زنی بود درس خوانده و بسیار فهمیده و شجاع.

دکترای حقوق داشت و استاد دانشگاه بوده که به بهانه ای

عذرش رو خواسته بودند. گویا وکالت بعضی از زندانیان

سیاسی و حقوق بشری رو عهده گرفته بوده . این طوری

 هم که تعریف می کرد در یک تصادف مشکوک یک

بنده خدایی رو کشته بوده  و به او اتهام قتل شبه عمد

 زده بودند.  بدون آنکه حتی شاکی خصوصی و ولی دم

کشته شده را در دادگاه دیده باشه یا دیه ای براش

 بریده باشن اونو محکوم به ده سال حبس قطعی کرده

 بودند. در زمانی که من دیدمش چهار سال از حبسش

 رو کشیده بود. اما کیمیا از اونایی نبود که از میدون

 در بره. چون شخصیت بسیار قوی و پر جاذبه ای

 داشت محبوب تمام هم بندیاش شده بود و به جز

 سواد آموزی و تدریس زبان در بسیاری ازمسائل

 حقوقی  و خانوادگی هم آنها را راهنمایی می کرد.

از این ها بدتر پیام ها و اعلامیه های پرسر و صدا

و گزنده ای به خارج از زندان  منتقل و منتشر می کرد.

کاملا معلوم بود فعالیت های او داشت غیرقابل

تحمل میشد برای همین هم اونو به یک زندان

نامناسب در یک شهر دور افتاده منتقل  کردند.

 یکی دو ماهی نگذشته بود که خبر پیچید  در

 اونجا به دست یک هم بند شرور و محکوم به

 اعدام خفه شده است. !!!!!!!!!!!!!!!!

شنیدم روزنامه ها نوشته بودند یک زن محکوم

به قتل شبه عمد، در زندان به دست یک زندانی

 محکوم به اعدام کشته شد. بعدها دختر کیمیا

برایم تعریف کرد که  قاتل به دست یک زندانی

 دیگر به قتل رسیده است .!!!!!!!!!!!