داستانک های شیشه ای

داستان کوتاه و شعر و ....و مهربانان ،نقد و نظر فراموش نشود

داستانک های شیشه ای

داستان کوتاه و شعر و ....و مهربانان ،نقد و نظر فراموش نشود

ایران خانم درخط پایان

حاجی به ایران خانم پیغوم داده:

 بیا آشتی کنیم جلوی در و همسایه بده

ایران خانم جواب داده :

اون ممه رو لولو برد. دیگه گولت رو نمی خورم

این دفه آشتی بی آشتی. به قول پروین اعتصامی :

ز حیله، بر در موشی نشست گربه و گفت           که چند دشمنی از بهر حرص و آز کنیم

بیا که رایت صلح و صفا برافرازیم                   براه سعی و عمل، فکر برگ و ساز کنیم

بیا که حرص دل و آز دیده را بکشیم                 وجود، فارغ از اندیشه و نیاز کنیم

بسی بخانه نشستیم و دامن آلودیم                    بیا رویم سوی مسجد و نماز کنیم

بگفت، کارشناسان بما بسی خندند                    اگر که گوش به پند تو حیله‌ساز کنیم

بلای راه تو بس دیده‌ایم، به که دگر                   نه قصه‌ای ز نشیب و نه از فراز کنیم

ز توشه‌ای که تو تعیین کنی، چه بهره بریم          بخلوتی که تو شاهد شوی، چه راز کنیم

رعایت از تو ندیدیم، تا شویم ایمن                    نوازشی نشنیدیم، تا که ناز کنیم

خود، آگهی که چه کردی بما، دگر مپسند            که ما اشاره‌ بدان زخم جانگداز کنیم

دگر بکار نیاید گلیم کوته ما                           اگر که پای، ازین بیشتر دراز کنیم

خلاف معرفت و عقل، ره چرا سپریم                 بروی دشمن خود، در چگونه باز کنیم

حدیث روشن ظلم شما و نکبت ما                      حقیقت است، چرا صحبت از مجاز کنیم

مونولوگ یک زن ستمدیده

با فریادی که همۀ اهل محل بشنوند:

"نامرد ، کارت به جایی رسیده که منو ،

ناموست  ، رو  هم داری معامله می کنی .

کم نبود،دار و ندارم رو به حراج گذاشتی

 تا حمایت غریبه ها رو برای کثافت کاریات

داشته باشی . حالا نوبت من شده.

 تو با این کارات روی ابلیس رو هم

سفید کردی .

برای بچه هات که پدری نکردی و همه

رو به کشتن دادی، برای من هم که

اصلا شوهر نبودی و بدتر از کنیز باهام

رفتار کردی. نمی دونم چی بگم . خدارو

هم رو که قبول نداری که نفرینت کنم

حالا اگر به فامیلام خبر دادم که بیان

و دودمانت رو به باد بِدن گله ای نباشه ."

و زیر لب می گوید :  "خبر نداری چه آشی

واست پختم که همشون دارن میان ."

تمثیل

حاصل زندگی من از زندگی چهل ساله با او چه بود؟

چهل سال شکنجه روحی و جسمی، چهل سال غارت

ثروت عظیمی که از پدر و مادرم برایم به ارث

 رسیده بود و او همه را تبدیل به برج های بلند

کرد وخودش  در بالاترین نقطه ،در پنتهاوس

یکی از بهترین آنها ساکن شد و مرا در یک خانۀ

 مخروبه در حاشیۀ شهر با جیرۀ بخور و نمیر

تنها گذاشت.شما بگویید با او چه باید

می کردم ؟ بارها با زور و یا اعمال نفوذ مانع

 از ارائه دادخواست طلاق من در دادگاه شد.

شما بگویید من چگونه باید ازاین جهنم خلاص

 میشدم .بله اعتراف می کنم قضیه را برای یکی

از اون دخترایی که هر شب برای عیش و نوش

به آپارتمانش  می برد  روشن کردم و با کمک

 اوبه خلوتش راه پیدا کردم  یواشکی توی

مشروبش دارو ریختم و با کمک او جسم 

کثیف و نیمه بیهوش او را از تراس به پایین

 پرتاب کردم تا هم خودم آسوده بشوم و

 هم درسی برای رهایی به دیگران که

 سرنوشتی مانندمن داشتند داده باشم .

ای کاش در عزای گل سرخ

ای کاش در عزای گل سرخ

یک دم چراغ شهر می افسرد

یا در ازای خون چکاوک

صیاد نابکار همی مرد