داستانک های شیشه ای

داستان کوتاه و شعر و ....و مهربانان ،نقد و نظر فراموش نشود

داستانک های شیشه ای

داستان کوتاه و شعر و ....و مهربانان ،نقد و نظر فراموش نشود

آخیش آخیش

 

رفته بودم احوالپرسی ایران خانم ، دیدم

برخلاف دیدار پیش کمی خوشحال به نظر

میاد و آخیش آخیش می کنه. گفتم ایران

جان چیه انگار از ذوقته که داری آخیش

 آخیش می گی. گفت: ننه برا اینه که انگار

مش قدرت داره نفسای آخرو می کشه

و برو بچه های ما نفسشون بالا میاد و

 راحت می شن.

گفتم : مادرجان فکر نمی کردم اینقد ساده

 باشی که ندونی برا ی ملک واملاکش

وصیت کرده .ایران خانم : این که خوشبختانه

پسر نداره. گفتم : پس خبر نداری یه حروم

زاده ای داره که خارج زندگی می کنه.

 . ایران خانم جواب داد: اونو اتفاقا خبر دارم.

تو چقد ساده ای بچه، که نمی دونی چه آشی

برا  اون توله ش پختم.گفتم: یعنی میخوای

چی کار کنی؟ ایران گفت: نشد دیگه. بهت

بگم که مثل اون دفه بری یه راست بزاری

 کف دستشون؟

منو بگی مثل ماست وارفتم و با خجالت پا

شدم برم گزارش مأموریت ناموفقم رو به

بالادستیا بدم که ایران خانم گفت :

نمی زارم اون پاش به اینجا برسه، همین.

حالا برو گزارش بده ، خائن.

 

 

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد