رفته بودم احوالپرسی ایران خانم ، دیدم
برخلاف دیدار پیش کمی خوشحال به نظر
میاد و آخیش آخیش می کنه. گفتم ایران
جان چیه انگار از ذوقته که داری آخیش
آخیش می گی. گفت: ننه برا اینه که انگار
مش قدرت داره نفسای آخرو می کشه
و برو بچه های ما نفسشون بالا میاد و
راحت می شن.
گفتم : مادرجان فکر نمی کردم اینقد ساده
باشی که ندونی برا ی ملک واملاکش
وصیت کرده .ایران خانم : این که خوشبختانه
پسر نداره. گفتم : پس خبر نداری یه حروم
زاده ای داره که خارج زندگی می کنه.
. ایران خانم جواب داد: اونو اتفاقا خبر دارم.
تو چقد ساده ای بچه، که نمی دونی چه آشی
برا اون توله ش پختم.گفتم: یعنی میخوای
چی کار کنی؟ ایران گفت: نشد دیگه. بهت
بگم که مثل اون دفه بری یه راست بزاری
کف دستشون؟
منو بگی مثل ماست وارفتم و با خجالت پا
شدم برم گزارش مأموریت ناموفقم رو به
بالادستیا بدم که ایران خانم گفت :
نمی زارم اون پاش به اینجا برسه، همین.
حالا برو گزارش بده ، خائن.