داستانک های شیشه ای

داستان کوتاه و شعر و ....و مهربانان ،نقد و نظر فراموش نشود

داستانک های شیشه ای

داستان کوتاه و شعر و ....و مهربانان ،نقد و نظر فراموش نشود

در بند

: خیلی وقت بود پیدات نبود، کجا بودی ؟

:در بند بودم .

: دربند ؟ رفتی اون بالابالاها خونه خریدی

: نه، در بند ، اون پایین پایینا یه سلول اجاره کرده بودم

:آها ، فهمیدم . آجرک الله

 

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد