داستانک های شیشه ای

داستان کوتاه و شعر و ....و مهربانان ،نقد و نظر فراموش نشود

داستانک های شیشه ای

داستان کوتاه و شعر و ....و مهربانان ،نقد و نظر فراموش نشود

دَوالپا


: این  پیری کیه رو دوشِت سواره؟

: این دَوالپاست .

: من فکر میکردم دوالپا افسانه است.

: منم همین فکرو میکردم .

: حالا چه جوری شد  گیرش افتادی ؟

:همین طوری که تو افسانه ها اومده

 به شکل پیرمرد معلولی گوشه ای افتاده

بود و کمک میخواست برسونمش به خونه .

: خوب ؟

: هیچی ، سوار کولم کردم که برسونمش،

  به مقصد که رسیدیم ، دیدم محکم  چسبیده

 و پایین نمیاد . حالا چهل ساله که جاخوش

 کرده و منو عین بَرده این ور و اون ور می بره

 و امر  و نهی می کنه .

: حالا چاره چیه ؟

:باید چند نفر قلچماق،  کمک کنند به زور

بیارنش پایین .

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد