داستانک های شیشه ای

داستان کوتاه و شعر و ....و مهربانان ،نقد و نظر فراموش نشود

داستانک های شیشه ای

داستان کوتاه و شعر و ....و مهربانان ،نقد و نظر فراموش نشود

چشمک بزن ستاره


عجیب بود  . بسته هایی که داشتم چال می کردم با وجود آنکه توی پارچه های ضخیمی بسته بندی شده بود. از خودشان نور عجیبی بیرون می دادند .با وجود آنکه کنجکاو شده بودم و دلم می خواست یکی از بسته ها را باز کنم ولی از ترس گزمه هایی که بالاسر ما ایستاده بودند  و چشم از ما بر نمی داشتند ، نتوانستم . از طرفی تعداد بسته ها خیلی زیاد بود و باید همۀ آنها را تا پیش از غروب دفن می کردم . خلاصه نزدیک غروب بود که کارم تمام شد و مزدخیلی خوبی که قرار بود را گرفتم و رفتم خانه .دوشی گرفتم  و طبق معمول رفتم پشت بام تا با دیدن  و گفتگو با ستاره ها ی آسمان ، که بهترین دوستانم بودند ، حالی بکنم  . ولی در کمال تعجب آسمان را نیمه تاریک دیدم  اول فکر کردم شاید آسمان ابری است و ستاره ها پشت ابرها منتظر نشسته اند . ولی وقتی  چهرۀ مغموم  و بغض آلود ماه را دیدم دانستم که ابری در کار نیست . پس از او پرسیدم : "ماهک عزیز چرا خبری از ستاره های دلبند من نیست .چه اتفاقی افتاده است؟"  ماه با لحن شماتت آمیزی که نوعی نفرت  هم در آن احساس میشد گفت : " می ارزید ؟ می ارزید که دوستان عزیز خود را یکی یکی بدست خودت زیر خاک دفن کنی ؟ بدبخت غافل ،  برای این کارچقدر مزد گرفتی ؟ " . مثل اینکه تمام آسمان  روی سرم آوار شد. اون موقع دانستم چرا بسته هایی که چال میکردم نورانی بودند. نا خودآگاه رفتم لب پشت بام و میخواستم خودم را به پایین پرتاب کنم که ماه نهیب زد :" احمق ، کار را بدتر نکن. همین الآن برو به همان گورستان و دوستانت را تا پیش از سحر آزاد کن". نفهمیدم چطور خودم را به گورستان رساندم .همراه خودم دو نفر از دوستان محرم خود را هم برده بودم. خلاصه پیش از نیمه شب همۀ ستاره ها را به سوی آسمان پر دادیم . خسته ولی دلشاد از اینکه اشتباه خود را جبران کرده بودم . به خانه رسیدم . باز رفتم پشت بام و با ستاره های عزیزم خدا حافظی کردم  چون مطمئن بودم فردا گزمه ها سراغ من می آیند و شاید فردا شب این من باشم که در گورستان خوابیده باشم . الآن هم که این نامه را می نویسم . در دادگاه صحرایی محکوم به زنده به گوری شده ام ولی خوشحالم که آیندگان خواهند توانست  همچنان  با دیدن این ستاره ها حال کنند و به رسیدن فردایی روشن امیدوار باشند . به دوستانم سفارش می کنم خیلی مواظب باشند دیگر کسانی ستاره ها ندزدند و ماه را تنها نگذارند . این ماه و ستاره ها ،در این شب های ظلمانی، تنها امید اهالی برای استقامت، تا زمان طلوع خورشید، هستند.