داستانک های شیشه ای

داستان کوتاه و شعر و ....و مهربانان ،نقد و نظر فراموش نشود

داستانک های شیشه ای

داستان کوتاه و شعر و ....و مهربانان ،نقد و نظر فراموش نشود

شب نشینی

 

 

در درازنای سال ها

ما را چنان خو داده اند

به "شب نشینی"

که خورشید را فراموش کرده ایم

و مهتاب را نمی فهمیم

قاضی شهر را دست بوسیم

و داروغه را ثناگو

به حقارت شمع دلخوشیم

و پروانۀ زندگی را  هر بامداد

از نانوایی محله می گیریم

می دانیم می دانیم می دانیم

که این رسمی است غریب

در شهری که  کوچه های آشنایش

 بوی غربت  و درماندگی گرفته اند .

اما شب ، میدان فراخ ستیز نیست

 وقتی شب زدگان به تاریکی خو کرده اند

و با برادران شب ستیز بیگانه اند

 وقتی خفاشان خون آشام را تقدیر

و زنده ماندن را تدبیر خویش می دانند

آه ، شب نشینی تا کی ؟

دشمن پشت دروازه های شهر است

وقتی مستی از سرها پریده باشد

می ترسم شهر آرزوهایم

شهر دوست داشتنیم

در آتش سوخته باشد



 

 

 

 

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد