داستانک های شیشه ای

داستان کوتاه و شعر و ....و مهربانان ،نقد و نظر فراموش نشود

داستانک های شیشه ای

داستان کوتاه و شعر و ....و مهربانان ،نقد و نظر فراموش نشود

یک عاشقانه

 

 

 

 

 جان جانانم سلام

این روزها سالی می گذرد , از در گرفتن آتشی در خرمن هستی ام .

آتشی که ترکیبی شگفت از عشق و هوس و شیدائی و سرمستی بود .

شرر را نگاهی و پیامی , شاید نابجا و شیطانی , به جانم زد وپاسخی

 معصومانه آتش را شعله ور ساخت .

اگر جسم بود تاکنون خاکستر شده و بر باد فنا رفته بود . اما آتشی

 که جان را میسوزاند , گوئی روز به روز و دم به دم فروزان تر می گردد .

اولین قربانی این آتش  , لامحاله , همۀ مادیات پیرامونی هستند , که

خواهی نخواهی , ذهن آتش گرفته از تعلق خاطر به آنها منصرف می شود .

و از تو دیگر چه می ماند جز خلوص و پرواز در آسمان رویاها و آنگاه

 اگر ترا مجنون بخوانند رواست . و تو هنوز نمی دانی که قربانی عشق

 هستی یا هوس .

این  حال چنانست که در دل باغی دلگشا و در میان عطر و بوی گلها و آواز

چکاوک ها , در میان  حوضی بلورین از شراب ناب ، مست و خراب درافتاده

باشی و ترا فریاد رسی نباشد .

بدرود

 

 

 

 

قربان حکمت خدا بروم

پارسال همین موقع ها  بود که تنها پسر دانشجوی آن ها

در تصادف کشته شد و خانواده داشت کمی آرامش پیدا

می کرد که چند روز پیش  پدر  هم ناگهان سکته کرد و

همسر و دو دختر خود را تنها گذاشت .

درد و رنج آن ها البته قابل توصیف نیست. ولی به گمانم

 واعظ مجلس ختم با تعبیر خود از زندگی که این دنیا جای

آرامش نیست نمک به زخم آنها پاشید و من را هم در مقابل

سوال بزرگی دربارۀ فلسفۀ زندگی و نقش تقدیر و قضا و قدر

قرار داد .

تا آن جا که از زندگی دوست قدیمی خود مینا خبر داشتم

و  از دور شاهد تلاش مرارت بار این زن وشوهرش برای بنای

یک زندگی متعارف حداقلی بودم  ، می دانم که تازه دو

سه سالی بود که زندگی این زوج میان سال سرو سامان

 توام با آرامش و امیدی پیدا کرده بود . مثل باغبانی که

 سال ها زحمت پرورش  درختان باغ را کشیده اند و حالا

 در انتظار ثمر دهی زحمات خود هستند و درست در همین

 روزها هم بخش بزرگی  از درختان رو خشکسالی خشک

 می کنه و باغبان هم  طعم شیرین میوه ها رو نچشیده از

دنیا میره. آیا میشود  چرایی این اتفاقات را که  برای بعضی ها

 پیش می آید با توجیه آن روحانی پاسخ گفت و اگر چنین است

 چرا این رویدادهای تلخ بیشتر و بیشتر برای قشر زحمت کش

 و مستضعف جامعه پیش می آید و نه طبقات مرفه ؟

 به قول قدیمی ها قربان حکمت خدا برم که ما از اون سر در نمی آریم.

 

 

 

 

یاری دیگر

در زیر باران عاشقانه می دویدیم

با خنده های کودکانه می دویدیم

پای جفا را بر چمن ها می نهادیم

در فکر فردا شادمانه می دویدیم

 

در زیر باران کلبۀ ما می درخشید

در کوهپایه،  دشت زیبا می درخشید

هر چند ابری بود بالای سر ما

اطراف ما از برق رویا می درخشید

 

تا ناگهان در آسمان برقی درخشید

نوری که روشن کرد آنجا را چو خورشید

رعدی که بر تن لرزه می انداخت غرید

از کوهساران چشمه ای از سیل جوشید

 

آمد تمام آرزوها را هدر کرد

فردای شادی را به آب دیده تر کرد

آواری از غم بر سر من ریخت تقدیر

کاخ خیال و آرزو زیر و زبر کرد

 

آن سیل بنیان کن که نا غافل فرو ریخت

یکباره از محنت ، شرابی در سبو ریخت

مرد مرا در لحظه ای از من جدا کرد

عالم ، سیاهی را به جام آرزو ریخت

 

سیل خروشنده به همراه گل و لای

دیدم عزیزم را چه سان می برد ، ای وای

تندیس خوشبختی همی پیجید در آب

می رفت او از دست و می افتادم از پای

 

آنک من و کوه غم و دشت سیاهی

با کلبه ای بشکسته و غرق تباهی

امروز دیگر سیل و باران نیست در کار

گوئی که باید ماند خواهی یا نخواهی

 

خواهی نخواهی زندگی با عشق زیباست

با این بلاها ،  عاشقی رویای فرداست

در جستجوی یار دیگر ، عشق دیگر

راهی برای امتداد زندگی هاست