چند شب پیش این افتخار رو داشتم که یادداشت
محبت آمیزی از ایران خانم دریافت کنم . متن این
یادداشت رو همراه با چند عکس تزئینی تقدیم می کنم:
" فرزند عزیزم ،فرشته خانم . از این که گاه گاهی یادی
از من می کنی بسیار سپاسگذارم و از این بابت که
درد تنهایی آزارت می دهت با تو همدردی می کنم .
فرشته جان در زندگی همۀ ما درد های آزار دهنده
زیادی هست مانند درد حسرت های به جان و دل
مانده و درد فرصت های از دست رفتۀ زندگی برای
خوشبختی. ولی آنچه تاثیر آن ها را بر روح و روان ما
چند برابر می کند تنهایی، یا به گفتۀ صادق هدایت
انزواست . من درمان چاره سازی برای این درد که
مادر درد هاست نمی شناسم ولی به مناسبت این
روز های بارانی ، از تجربه خودم در جوانی و
میانسالی بگویم که در بحران ها تسکینم داده است.
حتما تو هم احساس کرده ای که در شب های ابری
و بارانیِ پاییز، تنهایی انسان را تا مرز جنون می بَرد .
من در این کلافگی ها به زیر باران پناه می بُردم تا با
تازیانه رگبار و سرما روح و جسم مرا به خوبی ادب
کند و شگفت آنکه وقتی به خانه بر می گشتم تا
مدتی احساس آرامش می کردم. بیش از این مزاحم
تنهائیت نمی شوم . سلامت باشی . ایران"