داستانک های شیشه ای

داستان کوتاه و شعر و ....و مهربانان ،نقد و نظر فراموش نشود

داستانک های شیشه ای

داستان کوتاه و شعر و ....و مهربانان ،نقد و نظر فراموش نشود

رویای تلخ و شیرین


خواهرش می گفت در این لباس عین فرشته ها شده ای .

 در لباس بسیار زیبای عروسی بدون نگرانی از فلج پای راست

 و در حالی که با آن کفش های پاشنه بلند بسیار شیک به راحتی

 و بدون هیچ مشکلی قدم  بر می داشت دست در دست داماد وارد

باغ چراغانی شده  شدند . پدر و مادر متوفیش  شاد و سر زنده

 جلوی صف میهمانان برای این زوج زیبا کف می زدند  . از کنار

 آنها که می گذشتند مادرش جلو پرید و بوسۀ مادرانۀ بسیار گرمی

 از روی او گرفت .

.......................

......................

نزدیک اذان سحر بود که از خواب پرید .خواب تلخ و شیرینی بود

دلش می خواست بخوابد  و بقیۀ ماجرا را در خواب را ببیند .

هرچه سعی کرد دیگر خوابش نبرد هرچه فکر کرد نتوانست .

 صورت داماد را بیاد آورد . آن قدر که در فکر شناخت مرد

 رویاهایش بود از تعبیر بوسۀ مادر  غافل مانده بود .

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد