خواهرش می گفت در این لباس عین فرشته ها شده ای .
در لباس بسیار زیبای عروسی بدون نگرانی از فلج پای راست
و در حالی که با آن کفش های پاشنه بلند بسیار شیک به راحتی
و بدون هیچ مشکلی قدم بر می داشت دست در دست داماد وارد
باغ چراغانی شده شدند . پدر و مادر متوفیش شاد و سر زنده
جلوی صف میهمانان برای این زوج زیبا کف می زدند . از کنار
آنها که می گذشتند مادرش جلو پرید و بوسۀ مادرانۀ بسیار گرمی
از روی او گرفت .
.......................
......................
نزدیک اذان سحر بود که از خواب پرید .خواب تلخ و شیرینی بود
دلش می خواست بخوابد و بقیۀ ماجرا را در خواب را ببیند .
هرچه سعی کرد دیگر خوابش نبرد هرچه فکر کرد نتوانست .
صورت داماد را بیاد آورد . آن قدر که در فکر شناخت مرد
رویاهایش بود از تعبیر بوسۀ مادر غافل مانده بود .