داستانک های شیشه ای

داستان کوتاه و شعر و ....و مهربانان ،نقد و نظر فراموش نشود

داستانک های شیشه ای

داستان کوتاه و شعر و ....و مهربانان ،نقد و نظر فراموش نشود

رویای سراب گونه

 درتشنگی کویر

رویاهای سراب گونه را رها کن

چشم به آسمان بدوز

با ابر های سیاه دوست شو

و با پاهای تاول زده

به دنبال باد حرکت کن

باران را خواهی یافت

و برکه را

و این حقیقت را

که آن کویر

کوچک تر از حیاط خانۀ توست

وسعت کویر و عمق تشنگی

در هراس رویا گونۀ تو نهفته است

گل سرخ و گل یاس

 

 

وقتی گفتی می آیی

قاب بزرگ و کهنۀ تنهائیم را

 از روی دیوار خاکستری اطاقم

 برداشتم  ، آن را شکستم

و در باغچۀ کوچک آیندۀ خود

در انتظار گل های سرخ امید

 به خاک سپردم

هرگز نیامدی و اکنون

تمام باغچه را گل یاس پوشانده است

 

پایان خط

در تاریکی در  تراس ایستاده بود ، به صدای مبهم و ممتد  بارش باران و برخورد

قطرات آب به سبزه ها و گل های کف حیاط گوش می کرد  اما چشمانش

به چراغ های دور و نزدیک شهر خیره بود و از خودش می پرسید آیا پشت

چند تا از این چراغ های روشن ، آدم ها احساس شادی و خوشبختی

 می کنند؟ چند نفر از زندگی خود راضیند و چند نفر فقط وضع موجود را

 تحمل می نمایند تا گشایشی فراهم شود ؟

دستی به موهای بلند و صورت سردش که کمی خیس شده بود کشید

و با آهی بلند یاد ده سال پیش افتاد که این آپارتمان را با هزار امید و آرزو

خریده بود تا آشیانۀ خوشبختیش را در آن بنا کند . نابیناشدن نامزدش

در اثر انفجار آزمایشگاه محل کارش ، فوت مادرش و جای زخم عمیق

ناشی از تصادف بر روی صورت جذابش ، همه و همه ،  کاخ خیالی

 خوشبختی را روی سرش آوار  کرد .خودش هم نمی دانست برای  چه

 و با چه امیدی این همه سال های تلخ و تکراری را  تحمل کرده است.

هرچه بود اینجا خط پایان بود .

چند لحظه بعد صدای بم برخورد جسم سنگینی بر کف حیاط شنیده شد

و همزمان آسمان برقی زد و بارش باران چنان شدت گرفت که رگه های

 خون را از کف حیاط  می شست و به پای بوته های گل نسترن می برد .