داستانک های شیشه ای

داستان کوتاه و شعر و ....و مهربانان ،نقد و نظر فراموش نشود

داستانک های شیشه ای

داستان کوتاه و شعر و ....و مهربانان ،نقد و نظر فراموش نشود

متاسفم ...تسلیت


دیگه از دستش ذلٌه شده بودم اون روز

چند بار زنگ زده  بود و  می خواست

که من برگردم سر خونه زندگیم

من هم محکم ایستاده بودم که دیگه

پیشش بر نمی گردم .

اخرین حرفی که توی تلفن به من

گفت این بود که : پشیمون می شی،

وحالا نمی دونم  چرا اون موقع شب

دوباره داشت زنگ می زد .

نمی خواستم جواب بدم ولی نمی دونم

چرا وسوسه شدم . برداشتم و

فریاد زدم چیه دیگه چیکار داری؟

 ولی از صدای غریبه ای جا خوردم و قبل از

اینکه حرف دیگری بزنم ، طرف پرسید

خانم .....؟ شما آقای ..... را می شناسید؟

ناخودآگاه گفتم بله من همسرشون هستم

: اگر امکان داره تشریف بیاورید بیمارستان ...

برای ایشون سانحه ای اتفاق افتاده

پرسیدم : چی شده ؟

: متاسفم ، تسلیت عرض می کنم .!!!!

 

 

 

 

نظرات 1 + ارسال نظر
فاطمه پنج‌شنبه 7 دی‌ماه سال 1391 ساعت 02:46 ب.ظ http://happyfriend.blogsky.com/1391/10/06/post-1/

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد