داستانک های شیشه ای

داستان کوتاه و شعر و ....و مهربانان ،نقد و نظر فراموش نشود

داستانک های شیشه ای

داستان کوتاه و شعر و ....و مهربانان ،نقد و نظر فراموش نشود

کشتی زندگی


هیچ از همکاراش از زندگی خصوصی او  اطلاع دقیقی نداشتند

 ولی روحیه شاد و برخورد مثبت و پر انرژی او در محل کار زبانزد

همه بود . توی هفت هشت سالی که از سابقه کارش در اون

اداره می گذشت هیچ کس از او   اخمی  یا گلایه ای به ییاد نداشت

کارش رو هم بسیار مرتب و دقیق انجام می داد و تازگی ها کاندید

پست معاونت شده بود .

اون روز هم وقتی بدون اطلاع قبلی سر کار نیامده بود همکاراش ابتدا

با تعجب و بعد با نگرانی منتظر خبر وبه دنبال کسب اطلاعی از او بودند

موبایلش جواب نمی داد . بعد از نهار یکی از همکارای نزدیکش مامور

 شد به آدرس منزلش مراجعه کند .

نیم ساعت بعد این خبر باور نکردنی دهان به دهان پیچید و همه رو

شوکه کرد که  بهروز  خود کشی کرده .

چند روز بعد معلوم شد در نامه ای که بهروز از خودش به جا گذاشته

از فشار غیر قابل تحمل ناشی از دوگانگی زندگی کاری و خصوصی

نوشته و این که دیگه براش ممکن نیست بروی مردم لبخند بزنه

در حالی که توی دلش طوفانی  است و کشتی زندگی داخلیش

 در حال غرق شدن .

فرزند معلول ، زنی که اورا رها کرده و در جستجوی خوشبختی

به آشیانه دیگری پر کشیده بود ، و اخیرا اعدام سیاسی تنها برادرش

و سکتۀ مادر پیرش ، امان او را بریده بود . بچه را به یک مرکز نگهداری

سپرده بود و خلاص .

 

 

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد