هیچ از همکاراش از زندگی خصوصی او اطلاع دقیقی نداشتند
ولی روحیه شاد و برخورد مثبت و پر انرژی او در محل کار زبانزد
همه بود . توی هفت هشت سالی که از سابقه کارش در اون
اداره می گذشت هیچ کس از او اخمی یا گلایه ای به ییاد نداشت
کارش رو هم بسیار مرتب و دقیق انجام می داد و تازگی ها کاندید
پست معاونت شده بود .
اون روز هم وقتی بدون اطلاع قبلی سر کار نیامده بود همکاراش ابتدا
با تعجب و بعد با نگرانی منتظر خبر وبه دنبال کسب اطلاعی از او بودند
موبایلش جواب نمی داد . بعد از نهار یکی از همکارای نزدیکش مامور
شد به آدرس منزلش مراجعه کند .
نیم ساعت بعد این خبر باور نکردنی دهان به دهان پیچید و همه رو
شوکه کرد که بهروز خود کشی کرده .
چند روز بعد معلوم شد در نامه ای که بهروز از خودش به جا گذاشته
از فشار غیر قابل تحمل ناشی از دوگانگی زندگی کاری و خصوصی
نوشته و این که دیگه براش ممکن نیست بروی مردم لبخند بزنه
در حالی که توی دلش طوفانی است و کشتی زندگی داخلیش
در حال غرق شدن .
فرزند معلول ، زنی که اورا رها کرده و در جستجوی خوشبختی
به آشیانه دیگری پر کشیده بود ، و اخیرا اعدام سیاسی تنها برادرش
و سکتۀ مادر پیرش ، امان او را بریده بود . بچه را به یک مرکز نگهداری
سپرده بود و خلاص .