داستانک های شیشه ای

داستان کوتاه و شعر و ....و مهربانان ،نقد و نظر فراموش نشود

داستانک های شیشه ای

داستان کوتاه و شعر و ....و مهربانان ،نقد و نظر فراموش نشود

رضا و سارا

ساعت حدود سه بعد از نیمه شب بود که بچه ها

 از صدای هق هق گریه ای از خواب پریدند . رضا بود

که با موبایل صحبت می کرد و بریده بریده کلماتی

رو می گفت ..... آخه چرا ..... حیف شد .....

چه دختر خوبی بود .....تو فیسبوکش از مرگ  می نوشت ،

ولی باور نمی کردم.... من هم  خودمو می کشم....

من باید برم پیشش توی اون دنیا ....

فردا تو خوابگاه پر شده بود که سارا دوست

اینترنتی و هم دانشکده ای رضا بعد از آخرین

 امتحانش با خوردن چند تا قرص خودش رو کشته .

بعد از آخرین امتحان آخرین ترم ....چرا؟

فردا، رضا غیبش زد و سر آخرین امتحانش حاضر نشد .

به یکی از دوستاش گفته بود میره شهرشون پیش

 پدر و مادرش، ولی یکی از بچه ها اونو توی مجلس

 ختم سارا دیده بود.

در مراسم شب هفت سارا ، برسر مزار ، مادرش شایعه

خودکشی رو تکذیب کرد و گفت مرگش در اثر شوک قلبی

ناشی از قرص خواب آور بوده که برای رفع خستگی

ناشی از امتحانات  از مادرش گرفته بوده .

مادر سارا می گفت خوابش رو دیده که تنها توی یه

پارک قشنگی نشسته ، ولی خیلی غمگین و ناراحت .

همون موقع چند صد کیلومتر آن طرفتر  توی  گورستان

یک شهر کوچک مراسم تشییع و تدفین رضا برگزار می شد.!!!!!!!!!!!!

 

 

نظرات 1 + ارسال نظر
ایمان دوشنبه 25 دی‌ماه سال 1391 ساعت 07:49 ب.ظ http://kifcd.blogsky.com

سلام وب خوبی دارید خیلی لذت بردم

خوشحال میشم به وب من هم سر بزنید

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد