داستانک های شیشه ای

داستان کوتاه و شعر و ....و مهربانان ،نقد و نظر فراموش نشود

داستانک های شیشه ای

داستان کوتاه و شعر و ....و مهربانان ،نقد و نظر فراموش نشود

عطر عاشقی

 

 

 

وقتی سوار بر زورق بی وفایی و هجران در افق سپید دریا

 دور می شدی من تمام آرزوهایم رابیرون کلبۀ ساحلی ،

 در چاله ای به اندازه یک دل پژمرده به خاک سپردم ،و کنار

  آن نهال کوچکی از امید کاشتم که آن روز و هر روز آن را با

 اشک چشم و خون دیده آبیاری کرده ام . اکنون همه روزه

  از بام تا شام در زیر درخت سایه گستری که عطر گل های

 سرخ و سپید آن در تمام کرانه دریا پیچیده است و سوار بر

 امواج، پیام آرزومندی مرا تا دل اقیانوس می برد  ،می نشینم ،

 چشم هایم را می بندم و تو را که دیگر موهایت سپید گشته

 ولی چهره ات با شیارهای پیری زیباتر شده است در آغوش

 می گیرم و می بویم ، بویی ازعطر عاشقی که برایم پیشکش

 آورده ای .

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد