داستانک های شیشه ای

داستان کوتاه و شعر و ....و مهربانان ،نقد و نظر فراموش نشود

داستانک های شیشه ای

داستان کوتاه و شعر و ....و مهربانان ،نقد و نظر فراموش نشود

کدام عشق ؟

سرش داد زدم که : "اگر شاهزاده رویاهای من هم بودی

که با اسب سفید به خواستگاری من آمده باشد ، هرگز

،هرگز و هرگز عشق تو رو ازت گدایی نمیکنم ".

با لحن مضطرب ولی نسبتا آرامی جواب داد که : "من فقط

می خوام بدونم دوسم داری یا نه ، اینکه این همه جیغ و داد

نداره" . کمی آروم تر گفتم : "حضرت آقا، حرفتو عوض نکن .  این

قدر عشق عشق کردی که حالم بهم خورد . حالا می گی

دوست داشتن . پس معلوم می شه تفاوت عشق و دوستی را

نمی دونی ."

 جواب داد :"چرا اینقدر شلوغش می کنی فقط میخام بدونم تو هم

 عاشق من هستی یا نه.

گفتم: "برای آخرین بار بهت می گم من با اون تصوری که داری تا حالا

عاشق نشدم  باورم هم نمی شه که تو هم معنی عشق رو بفهمی

حد اکثر دلبستگی من به تو یه دوست داشتنیه که اونم باندازۀ دورۀ

اشنائیمون و شناختیست که از تو پیدا کردم . در آینده ممکنه این

دوست داشتن خیلی عمیق و حتی تیدیل به عشق بشه ولی

فعلا که از این خبرا نیست."

مثل اینکه دوش آب سردی رو سرش باز بشه ، احساس کردم که یه

لحظه وا رفت نشست روی کناپه و ملتمسانه پرسید حرف آخرت بود

دیگه نه؟

- آره گفتم که .

- پس برای همیشه خدا حافظ

و بدون اینک پاسخ منو بشنوه رفت و درو پشت سرش محکم بهم زد

راستش منم یه لحظه دلم لرزید و از اونجور حرف زدن خودم پشیمون

شدم ولی مثل اینکه خیلی دیر شده بود چون دیگه هیچوقت بهرام رو

ندیدم . البته دورا دور از بهرام  و زندگیش خبر داشتم . زن اول  و دوم

سوم تا به خیال خودش به عشق واقعی برسه .بالاخره یه روز توی

روزنامه  عکسشو به عنوان مقتولی دیدم که همسرش به او خیانت

 کرده و با کمک  عشق بعدیش اونو سر به نیست کرده .

 

 

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد