.........................................
..................................................................
یادت بیاید در تمام آن بهار شور و شیدایی ، من
عشق تو را چون گوهری کمیاب، از بیم تاراج رقیبان،
در امن ترین جای قلبم پنهان کردم و باد تو را در اتاق
فکرم در قابی زیبا روی میز خاطراتم گذاشتم .
اما تو سر انجام، عشقم را بر سر زبانت نهادی و مرا
همه جا فریاد کشیدی و سپس چنانکه گویی شرمندگی
یک رسوایی بزرگ گریبانت را گرفته است اوراق دفتر
خاطرات مشترکمان را به باد فراموشی سپردی آنگاه
به خلوت خزیدی و در سکوتی تلخ به آغوش دیگری
پناه بردی .
اینک که خزان زندگی هر دوی ما فرا رسیده است
نمی دانم چه جای پشیمانی است وقتی راه بازگشتی
وجود ندارد ، و همۀ آن آتش ها خاکستر شده است و
زمانه آن را بر سر و روی ما نشانده است . .......