تا که این پنجره باز است بیا پر بزنیم
مرهمی را به تن زخم کبوتر بزنیم
بلبل از دامگه حادثه آزاد کنیم
پشت دیوار، گُلی هست به او سر بزنیم
دور از چشم بد محتسب و قاضی و شیخ
محفلی ساخته،با هم دو سه ساغر بزنیم
بی هراس از عسس و گزمه به میدان برویم
شاید آتش به تن کهنۀ منکر بزنیم
سحر از این شب دیجور اگر زاده نشد
بر سرا پردۀ او آتش و خنجر یزنیم
باغ را از نفس تازۀ خود زنده کنیم
باغبان را به سرا رفته و بر در بزنیم