داستانک های شیشه ای

داستان کوتاه و شعر و ....و مهربانان ،نقد و نظر فراموش نشود

داستانک های شیشه ای

داستان کوتاه و شعر و ....و مهربانان ،نقد و نظر فراموش نشود

بلند بگو لا اله الا الله

به عزت و شرف لا اله الا الله

بلند بگو لا اله الا الله

ای وای من کجا هستم

الان باید طبق قرار تو بیمارستان باشم

پس چرا دارن تختم رو حرکت می دن

چرا ملافه کشیدن رو صورتم

بذار ببینم ، نه انگار  اینجا یه خبرایی هست

کی مرده که این جمعیت دارن گریه می کنن

و دنبال جنازه میان

من ، یعنی من به این آسونی مرذم

مگه جلال نگفت این فقط یه داروی سادۀ بیهوشیه

مگه نگفت فقط  به ظاهر خودکشی می کنی که

پدر و مادرت با ازدواج ما موافقت کنن.

حالا چرا تو جمعیت نمی بینمش

نه ، چرا ، ته جمعیت داره با فاصله میاد

ببینم اون کیه که دستش رو انداخته تو دست جلال

و خودشو چسبونده به اون

ای فریده ور پریده پس بالاخره جلال رو از چنگ من

درآوردی ، اونم با این نقشۀ کثیف

الهی خیر نبینین شما دو تا که شیطون رو درس میدین

 

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد