یادش به خیر چه دوران خوبی بود وقتی دبیرستان می رفتم ،
روز های پر از شادی و امید و سر خوشی . در یکی از همون روزها
بود که معلم با حال ما موضوع انشاء جلسۀ بعد رو رنگ آسمون
تعیین کرد .هفته بعد همۀ ا ونهایی که اومدند و انشاء خودشون رو خوندن
تقریبا یه چیز نوشته بودن . همشون کم وزیاد دربارۀ رنگ آبی آسمون
و زیبایی اون داد سخن داده بودند . آقای اژدری که با بی میلی و بی
حوصلگی آشکاری صحبت های بچه ها رو گوش می کرد بالاخره
صبرش تموم شد و گفت کسی حرفی به جز رنگ آبی آسمون
نداره ؟ وقتی کسی سکوت کلاس رو نشکست خودش جواب داد
که :: پس رنگ سیاه آسمون در شب چی ، پس رنگ سرخ اسمون
موقع طلوع و غروب آفتاب چی ،پس هفت رنگ آسمون در زمان
تشکیل رنگین کمان چی این ها چی این ها رنگ آسمون نیستند.
در این موقع زنگ خورد و گویا حرفای اون نا تمام موند .
هفتۀ بعد هم آقای اژدری بحثش رو ادامه نداد و کسی هم سوالی
نکرد و موضوع فراموش شد .
چند سال بعد یکی از اساتیدم در دانشکده علوم اجتماعی همون
موضوع رو به طور تصادفی و در پی سوال یکی از دانشجویان
مطرح کرد که آسمون چه رنگیه و بجث رو کشید به رنگ آسمون
زندگی که گاهی آبی و آفتابی و گاهی تاریک و تیره است
ولی حتی در تیره ترین شبها هم اگر دقت کنیم کورسوی
ستاره ای از دور دستها نوید روشنایی رو می دهد .
از همون دوران من نه از آسمون آبی و آفتابی زندگی
خیلی ذوق زده می شم و نه از شبهای نیره و تار خیلی نا امید.
پایین و بالاهای زندگی رو مثل تغییرات رنگ آسمون ، طبیعی
تلقی می کنم. این تقدیر و سر نوشتی است که خواه ناخواه
برای همۀ ما نوشته شده و راه گریزی از اون و چاره ای جز
تسلیم نیست. نمی گم برای زندگیمون برنامه نداشته
باشیم ولی موفقیت کامل هم فقط در شرایط استثنایی و
حاصل میشه و اگر حتی به کمی بیش از پنجاه در صد اهداف
خودمون دست پیدا کنیم باید خدا را شکر کرد .