داستانک های شیشه ای

داستان کوتاه و شعر و ....و مهربانان ،نقد و نظر فراموش نشود

داستانک های شیشه ای

داستان کوتاه و شعر و ....و مهربانان ،نقد و نظر فراموش نشود

کاش

 


خسته و دلزده به خانه آمده ام، خانه ای که امشب ،تنهایی

خود را در آن، بیش از هر وقت دیگری احساس می کنم .

امروز مجبور شدم با بیست سال سابقه در خواست

بازنشستگی کنم ، چون مرا به عمد و تدریجا طوری به

حاشیه رانده بودند که دیگر تحمل این تحقیر برایم غیر

ممکن شده بود . شغلی که برای من هم عشق بود ،

هم شوق و هم امید به آینده . حالا در میانه زندگی گویی

کسی  ناگهان زیر پایم را خالی کرده است و آواری از

غربت برسرم فرو ریخته است .

من الان در اوج کارائی و تجربه و مهارت هستم ، هیچ

ضعف و سستی هم در کارم بروز نکرده که بهانه ای

برای کنار گذاشتنم باشه .جای کسی رو هم تنگ

نکرده ام. پس چرا ؟

کاش منهم زد و بندهای اداری پشت پرده را بلد بودم .

کاش منهم کمی به بالا دستی ها روی خوش نشان

می دادم .کاش وقتی آقای مدیر کل از من خواستگاری

کرد ، جواب رد نمی دادم وفکر اینجاش رو می کردم .

کاش حواسم به اون همکار لکٌاته ام بود ، که با سوابق

پرستاری اومد تو این بخش فنی و بعد از پنج سال جای

من رو گرفته .

کاش....

کاش....

کاش....

 

 

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد