از تشنگی گفتم
از کویر
از سراب
از عشق
از تنهایی
از درد
از سکوت
از تمنا
بارانی نیامد
و فریاد رسی
یا همدمی
و رفیق راهی
آیینه ها ی توهّم
یکایک شکست
و بسا آرزو
که خاک شد
و اینک، پایان راه
و آخر داستان
به روایت کلاغ
که خودش هم
به خانه نرسید