داستانک های شیشه ای

داستان کوتاه و شعر و ....و مهربانان ،نقد و نظر فراموش نشود

داستانک های شیشه ای

داستان کوتاه و شعر و ....و مهربانان ،نقد و نظر فراموش نشود

در انتظار معجزه

گفت رویا جان دعام کن ، می خواستم بزنم زیر گریه، خودم رو کنترل کردم .

پیشونیش رو بوسیدم و از اطاق اومدم بیرون . دم در موقع خداخافظی ،

وقتی شوهر فریده گفت دکترا گفتن کاری از دست ما برنمیاد ، بغضم ترکید .

همین دو ماه پیش بود که چهلمین سال ازدواجشون رو جشن گرفته بودن.

چهل سال زندگی عاشقانه برای این دوتا که با شور و امید منتظر بزرگ شدن

نوه هاشون بودن واقعا کم بود . این غده لعنتی کجا بود که یه دفه تو سر

دوست عزیزم پیدا شد . شب جمعه سر نمازحسابی دعاش کردم و برای

سلامتیش دست به دامن حضرت زهرا شدم . بناس تو این دو سه روزه

دخترای فریده از خارج بیان . خدا کنه آخرین دیدارشون با مادرشون نباشه .

نمی دونم تو این دوره زمونه بازم میشه منتظر معجزه بود یا نه ؟؟؟!!!!!!!!

نظرات 1 + ارسال نظر
وصال دوشنبه 11 فروردین‌ماه سال 1393 ساعت 01:14 ق.ظ

این وبلاگ همون داستانکهای چوبییه؟!
واقعا داستانکهای جالب و شنیدنی هستند...
در اکثر اونها حس تعلیق را بالا بردید
خیلی خوب بودند ....خانم حسینی ، ادامه بدید.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد