خسته ام خسته، بس که ،خواب خوشبختی خود را دیدم
در پس این دیوارخشتی بسیار ضخیم از خوف وخرافات
شهر رویایی من جا دارد ، مهربان، روشن ، بی پیرایه
این طرف یکسره خشکی و سیاهیست ،عسس باران است
آن طرف آزادی است، چار فصل است،پر از زیبایی است
عقل من می گوید، همه بیدار شویم، همه در کار شویم
دیگران فاصله تا فردا را ، نه فرادا ،چون فرو پاشیدند؟
یک جهان این همه بیداری و آزادی را دم به دم تجربه کرد
پس چرا ما باید به هراسیم از این خشت و گل بی مقدار
تا به کی حسرتمان، بیمناکانه ، در خواب و خیال پنهان باشد
به خدا این دیوار ، با کمی همت و با تیشه اندیشه فرو می ریزد
سپیده لواسانی