داستانک های شیشه ای

داستان کوتاه و شعر و ....و مهربانان ،نقد و نظر فراموش نشود

داستانک های شیشه ای

داستان کوتاه و شعر و ....و مهربانان ،نقد و نظر فراموش نشود

رویای نیمه شب

رویای نیمه شب

تصویر خویش را

از قابِ آبگینۀ فردا

دریغ کرد

 

مهتاب بود و ندانم

که از چه روی

خود را

ز خاطرات شب ما

دریغ کرد

 

لب وانکرد و رفت

افسوس ماند و

 یک شب دیجور و

شام تار

 

یک قطره اشک

ریخت موقع رفتن

ولی چرا

خود را

 ز یک زن تنها

دریغ کرد ؟

 

شعر از سپیده لواسانی

 

پسران ایران خانم

ایران خانم بی حال و نیمه بیهوش روی

یک تخت فکسنی قدیمی دراز کشیده بود

و دکتر بالای سرش مشغول معاینه بود.

تنها دخترش ایراندخت گوشۀ اطاق ایستاده

بود و بی صدا اشک می ریخت . پسرای

ایران بیرون اطاق خونسرد و بی خیال با

هم پچ پچ می کردند . شاید برای تعیین

تکلیف خونۀ ویرانۀ مادرشون با هم قرار

و مدار می گذاشتن. موقعیت این زمین

جون می داد برای یه برج ده بیست طبقه.

دکتر کارش رو تمام کرد و نسخه ای رو به

دست ایراندخت  داد و  گفت این دواها رو

بگیرید و بقیه اش با خداست .  ایراندخت

پرسید امیدی هست .  دکتر خیلی آهسته

 گفت  زنده میمونه، اگر برادرا بگذارن .

 

گل آفتابگردان و آفتاب

گل آفتابگردان: کجا بودی عزیز من

تمام شب چشم به راه سحر بودم،

دلم هزار جا رفت ،تا تو بیایی و یک بار

دیگر به من امید زندگی بدهی . بر من

بتابی و من تمام روز را با نگاه به چهره

زیبای تو سرمستانه سپری کنم .

آفتاب : گُلَکَم ، می دانی که در پشت

کوه هم گل های آفتابگردان بسیاری

در انتظار دیدن من خواب به چشمسان

نمی آید . آنها هم عاشق هستند و تشنه،

دیدار دوست .

گل آفتابگردان: افتاب من ، خوشا به

خالت که یک دنیا هواخواه و دلباخته و

 شیفته داری. ولی کاشکی تنها از آن من

 بودی و همیشه تنها بر من میتابیدی.

آفتاب: دیگر بنا نبود که حسادت کنی، عاشق

صادق که حسود نمی شه. و چند دقیقه ای

پشت یک تکه ابر بزرگ پنهان می شود .

گل آفتابگردان چند لحظه سرش را از شرم

به زیر می اندازد و زیر لب می گوید:شاید

منهم اگر این همه عاشق داشتم بیشتر از

این ها ناز می کردم . اما مگر من از تو چه

می خواهم جز نگاهی  از سر مهربانی و

خنده ای از روی  دلبری . آری من عاشق

به دنیا امده ام و باید درد عاشقی و کشیدن

ناز معشوق را در تمام این عمر کوتاهم

تاب بیاورم.

آفتاب : خوب، گل من ،غروب شده و من باید

بروم پشت کوه . تا بامداد فردا بدرود.

گل آفتابگردان: خدا نگهدار خورشید من ،

تمام زندگی من. اگر بدانی چقدر شاد شدم

که مرا " گل من" صدا کردی . برای همین

 تمام شب را  در رویای وصال تو سرخوش

خواهم بود .

 

حقیقت ناب

مرگ از زندگی پرسید :

چرا  در کام انسان ها

من تلخم و تو شیرین؟

زندگی پاسخ داد:

چون من آغشته به فریبم

و تو حقیقت نابی

انتخاب با خودته

مادر آخه چه کار کنم وقتی هیچ کاری جواب نمی ده.

نه سکوت نه فریاد ، نه بردباری نه بی صبری،

نه فرار نه قرار، نه کتک کاری نه کلک بازی،

خلاصه هیچ جور حریفش نمی شم .

یعنی چی دخترم؟ عکس العملش به این همه

رفتارهای متفاوت تو چیه؟

اون مثل یه حیوون زبون نفهم یا مثل یه روباته که

 فقط برای اجرای یه حرکت برنامه ریزی شده و در

هر شرایطی که باشه فقط یه کار می کنه : 

خشونت  و درندگی .

دخترم ، راه حل بعضی مشکلات فقط یه چیزه.

یه چیز که این جناب حیوان صفت رو تو صفحۀ

شطرنج زندگی آچمز و در واقع مات می کنه.

 اونم مرگه ،مرگ!!!! یعنی یا تو بمیری یا اون

 بمیره .

 انتخاب با خودته .