هر سال دم عید که می شه دلم حسابی می گیره.
می پرسید چرا ؟ چرا نداره . شب عید سی و چند
سال پیش بود که اون بله لعنتی از دهنم در اومد
ای کاش لال می شدم و نمی گفتم با اجازۀ بزرگترا
... بله ، کاشکی انگشتام می شکست ودفترازدواج
رو امضا نمی کردم . کاشکی دقت می کردم که پسر
حاجی ،به جای امضا ، دفتر رو انگشت زد . کاشکی
همون موقع عقد سکته می کردم که صد نه بلکه
هزار پله از این مرگ تدریجی بهتر بود . کاشکی
همون سالای اول ، پیش از اینکه این همه توله از
پسر حاجی پس بندازم خودمو آتیش می زدم و این
همه سال لحظه به لحظه تو آتیش ستم این نامرد
نمی سوختم . ولی دلم خوشه که هنوز به این وضع
عادت نکردم و منتظرم خودشو و دودمانشو به باد بدم.
امیدوارم همون خدایی که جای حق نشسته این توفیق و
بده که سال آینده کاری کنم کارستون ،عبرت سائرین.