داستانک های شیشه ای

داستان کوتاه و شعر و ....و مهربانان ،نقد و نظر فراموش نشود

داستانک های شیشه ای

داستان کوتاه و شعر و ....و مهربانان ،نقد و نظر فراموش نشود

یلدا



چشمای درشت و سیاه و خیلی گیرایی داشت

خیلی خوش سر زبون بود و با صدای گرمش

مخاطب خودش را خیلی زود جذب می کرد ، اسمش

یلدا بود .

برای همین هم بود که با یک بار دیدنش درمهمونی

 شب یلدای پارسال  نقش صورت زیباش برای

 همیشه تو حافظه من باقی مونده . البته یه دلیل

 خیلی مهمتر هم داشت که من دیگه هیچوقت اونو

 فراموش نمی کنم و یه عکسشو از مادرش گرفتم و

 به یادگار پیش خودم نگه داشته ام .  چون همون

 شب موقع برگشت از مهمونی شوهر حسود و  

در واقع دیوونه اون به   بهانه گرم گرفتن یلدا

 با مهمونا ، که چند نفرشون از مردای فامیل بودن ،

اون قدر زده بودش که دو روز تو کما بود و بعد از دنیا رفت.

توی مراسم شب یلدای امسال همش تو فکر یلدا

 بودم که صاحبخونه مردی رو نشون داد و گفت

 ایشون رو که می بینی شوهر یلدای خدا بیامرزه

 که با یه مقدار مختصر پول از مجازات فرار کرد .

به احترام روح یلدا هم که شده مهمونی رو نیمه کاره

ول کردم ، برگشتم خونه و تا صبح گریه کردم .

 

 

نظرات 1 + ارسال نظر
رویا یکشنبه 8 دی‌ماه سال 1398 ساعت 01:38 ق.ظ

روح مادر و مادربزرگتان در آرامش ابدی و نیز پیوندتان خجسته باد.

ممنون که پس از سال ها سر لطف آمدی

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد