داستانک های شیشه ای

داستان کوتاه و شعر و ....و مهربانان ،نقد و نظر فراموش نشود

داستانک های شیشه ای

داستان کوتاه و شعر و ....و مهربانان ،نقد و نظر فراموش نشود

موبایل


این بار با تمام وجودم فریاد زدم طلاق طلاق طلاق

و اون با صدای نکره اش نعره زد که مرگ مرگ مرگ

 یعنی که تا دم مرگ باید من رو تحمل کنی

از یک لحظه غفلتش استفاده کردم و به سمت در دویدم

هنوز پایم را از چهار چوب بیرون نگذاشته بودم که مثل

اجل معلق رسید و در را با شدت  بست و فشار داد .

پایم لای درگیر کرد و له شد ،از درد بیحال شدم

ولی خنده های هسیتریکی را که از دهان گشادش

بیرون می زد  می شنیدم.

کشان کشان مرا به انباری برد و در را برویم قفل کرد.

اما این آقا مراد زرنگ و زورمند یه چیزی رو فراموش

 کرده بود تلفن همراهم.

برای همین هم دو ساعت بعد داداشام و چند نفر دیگه

از دوستاشون اومدند کمکم. اول  منو از تو زندونم

خلاص کردن بعد اون لندهور رو تا می خورد زدند

بعد پنج شش تا امضا از چند تا چک و سفته تا

واگذاری حق پیگیری قانونی طلاق به یک وکیل رو

 ازش گرفتن و دست آخر انداختنش تو همون

هلفتونی با یه کیسه نون و چند بطری آب .

چند ماه بعد حکم طلاق صادر شد و اقا مراد

به خاطر چند تا ارچک ها و سفته هایی که

دست ما داشت رفت زندان که حالا حالاها

آب خنک بخوره. ولی باز هم جبران بیست

 سال زجری که به من داده بود نمی شه .

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد