داستانک های شیشه ای

داستان کوتاه و شعر و ....و مهربانان ،نقد و نظر فراموش نشود

داستانک های شیشه ای

داستان کوتاه و شعر و ....و مهربانان ،نقد و نظر فراموش نشود

مونولوگ یک زن ستمدیده

با فریادی که همۀ اهل محل بشنوند:

"نامرد ، کارت به جایی رسیده که منو ،

ناموست  ، رو  هم داری معامله می کنی .

کم نبود،دار و ندارم رو به حراج گذاشتی

 تا حمایت غریبه ها رو برای کثافت کاریات

داشته باشی . حالا نوبت من شده.

 تو با این کارات روی ابلیس رو هم

سفید کردی .

برای بچه هات که پدری نکردی و همه

رو به کشتن دادی، برای من هم که

اصلا شوهر نبودی و بدتر از کنیز باهام

رفتار کردی. نمی دونم چی بگم . خدارو

هم رو که قبول نداری که نفرینت کنم

حالا اگر به فامیلام خبر دادم که بیان

و دودمانت رو به باد بِدن گله ای نباشه ."

و زیر لب می گوید :  "خبر نداری چه آشی

واست پختم که همشون دارن میان ."

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد