داستانک های شیشه ای

داستان کوتاه و شعر و ....و مهربانان ،نقد و نظر فراموش نشود

داستانک های شیشه ای

داستان کوتاه و شعر و ....و مهربانان ،نقد و نظر فراموش نشود

دیوانه عشق و حال


از در محضر که اومدم بیرون انگار بعد از یک

 حبس طولانی مدت از در زندان  بیرون آمده ام

خیلی خیلی خوشحال بودم که دیگه ریخت

نحس مهران رو با اون چشمای ور قلمبیده

و هیزش نمی بینم.مهران لقمه ای بود که

 پدر و مادرم برام گرفته بودن تا جلوی شیطنت

های منو بگیرن. لقمه ای که توی گلوم گیر کرد

 و نزدیک بود خفه ام کنه . مردک مزور حقه باز

که با عنوان استادی دانشگاه و پول و پله ای

که داشت همه رو فریب داد .الکلی و خانم باز

و قمار باز ، با دستِ بزن و خیلی چیزای دیگه

تا دلتون بخواد.

هرچه بیشترِ سال های زندگی مشترکمان با

جنگ و دعوا گذشت ،جدائیمان با توافق و آسان

انجام شد چون هر دو آنقدر از کثافتکاری های

هم مدرک داشتیم که ترجیح دادیم کار به دادگاه

نکشه .

حالا جالبه من یه مرد جذاب ولی نابینا رو برای

ازدواج مجدد پیدا کرده ام.  این وصلت اگر صورت

 بگیره چند تا هدف منو براورده می کنه .یکی

اینکه آبرویی از پدر و مادرم میره با این دختر

دیوانه شون که تلافی اصرار اون ها برای ازدواج

با مهران در بیاد. یکی هم این که دست و بالم برای

هر شیطنتی که میخوام بکنم باز می مونه. دیگه

این که برای اونایی که منو از نزدیک نمی شناسن

میشم مظهر انسانیت و فداکاری. این هم یه

پوشش خوبی یه برای برنامه های خاص خودم .

 و بالاخره  از همه مهمتر این که این مردک بهش

 ارث و میراث خیلی خوبی رسیده و جون  می ده

برای چند سال عشق و حال حسابی و راحت. برم

ببینم میتونم تورش کنم.

امضا :دیوانه عشق و حال -مهرناز

 

 


نظرات 1 + ارسال نظر
طوبی چهارشنبه 6 فروردین‌ماه سال 1399 ساعت 09:32 ب.ظ https://40-years-mind.blogsky.com

سلام .سال نو مبارک . من داستانهای شما مخصوصا داستانهای ایران خانم جان را خیلی دوست دارم

سال نو سال سلامتی بادا. از لطف شما سپاسگذارم

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد