انگار دستاش دیگه سنگینی سابق رو نداشت یا من عادت کرده بودم.
آخه داشتم از زور بیخودی که دیشب تا نزدیک صبح میزد می گفتم .
بعد به طعنه گفتم پرویز خان هرچی شمشیرت کند شده زبونت تیزتر شده
عصبانی تر شد و تا اومد یه لگد حواله کنه با کون محکم خورد زمین و
بی اختیار از درد فریاد بلندی کشید. چند ثانیه ای صبر کردم تا بلند شه
ولی دیدم بی حال روی زمین ولو شده و آهسته ناله میکنه. رفتم جلو و
دستی به صورتش کشیدم که نامردی نکرد و انگشتم رومحکم گاز رفت.
منهم با یک سیلی محکم و آبدار طوری جوابش رو دادم که چشماش بسته
شد و از حال رفت.
زنگ زدم به اورژانس و گفتم اگر اومدین در بازه. چمدونم رو که قبلا بسته
بودم ، پاسپورت رو هم از زیر فرش برداشتم و نگاهی به ساعت دیواری
انداختم ، نه هنوز برای رسیدن به فرودگاه فرصت بود .سویچ ماشین رو
از جیب شلوارش برداشتم و در گوشش گفتم آدیوس و زدم بیرون. از همین
الآن هوای آزادی رو حس می کردم.