داستانک های شیشه ای

داستان کوتاه و شعر و ....و مهربانان ،نقد و نظر فراموش نشود

داستانک های شیشه ای

داستان کوتاه و شعر و ....و مهربانان ،نقد و نظر فراموش نشود

خراب شه این علی آباد

تازگی ها چند تا از نوچه های مشدی رفته بودند سراغ ایران خانم

که  خیلی بد حال در بستر بیماری دراز کشیده بود

یکی از نوچه ها: ایران چرا اینقدر جون سختی می کنی و نمی میری

ایران خانم : به اربابت بگو تا تورو کفن نکنم نمی میرم

نوچه دیگر: بیچاره ، بعد از مشدی، اوضاع  تو خیلی هم بدتر می شه

ایران خانم: این مثل قدیمی رو نشنیدی که از این ستون به اون ستون فرجه

نوچه سوم: پیر هاف هافو ، دیگه ستونی نمونده . همه رو خراب کردیم

ایران خانم : خدا رو شکر که دشمنان ما رو احمق آفریده.

نوچه ها  با تعجب نگاهی  سفیهانه بهم می اندازند

ناگهان صدای رعد آسایی بلند می شود  و نوچه ها با وحشت می دوند بیرون

گرد و خاک عظیمی از سمت علی آباد بلند شده است

بر لب ایران خانم لبخندی از رضایت می نشیند و آهسته زمزمه می کند :

 تا شما باشید همه ستون ها را ویران نکنید.

 

 

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد