داستانک های شیشه ای

داستان کوتاه و شعر و ....و مهربانان ،نقد و نظر فراموش نشود

داستانک های شیشه ای

داستان کوتاه و شعر و ....و مهربانان ،نقد و نظر فراموش نشود

عادل آباد

پیش از اینکه از دادگاه به بند برش گردونن

همه خبرشده بودن که براش اعدام بریدن.

برادر مقتول تقاضای قصاص داشت و گذشت

 نکرده بود .

اسمش توی شناسنامه رباب بود ولی دوست

داشت رویا صداش کنن .

وقتی وارد بند شد هنوز رنگش مثل گچ سفید

 بود مثل مردۀ متحرک راه می رفت و جواب

هیچ کس رو نمی داد .  قاضی به نمایندگی از

فرشتۀ چشم بستۀ عدالت هیچ توجهی به

سرگذشت مشقت بارش و انگیزه های او برای

قتل شوهرش نکرده بود .

قصۀ زندگی او شاید  بسیار تکراری بود .

پدری معتاد که زنش  را  به بهانۀ ناموس

پرستی می کشد و فقط دو سه سال در

 زندان می ماند . سر نوشت دو دختر بی مادر

با پدر و برادری معتاد قابل پیش بینی است .

و تکرار فاجعه . فروش دختر به مرد فاسد دیگری

تحت عنوان ازدواج . و زنی که می خواهد  این

دور تسلسل ظالمانه را قطع کند تا دخترش

آزاد و خوشبخت زندگی کند . و قانون و قاضی

و توسل به بهانۀ صبر و امید به بهبود اوضاع، که

 مانع طلاق می شوند. و دیگر چه چاره ای باقی

 می ماند جز از میان برداشتن آن جرثومۀ فساد .

در وصیتش درخواست کرده بود. دخترش را به

 خاله اش در روستای آباء و اجدادیش بسپارند .

تا از محیط فاسد شهر دور باشد .

ولی خوب شد  نبود تا ببیند که قانون !!

طفلک را تحویل  عمویش داده است .

همان که مادرش را بالای دار فرستاده بود .

 

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد