داستانک های شیشه ای

داستان کوتاه و شعر و ....و مهربانان ،نقد و نظر فراموش نشود

داستانک های شیشه ای

داستان کوتاه و شعر و ....و مهربانان ،نقد و نظر فراموش نشود

مهتاب 2

به محض این که رفتم توی دستشویی ، در رو از داخل بستم

یه پیامک فوری به پرویز زدم که من تو شرکت گیر افتادم

سریع خودت رو برسون. یه زنگم به 110 زدم که منو در این

آدرس گروگان گرفتن به دادم برسین.بعد شیر رو باز کردم

و چند بار هم سیفون رو کشیدم و به انتظار موندم. از اون

طرف اون دو  نفر که مشکوک شده بودن هی به در میزدن

و صدام می کردن ولی من بی خیال، از پنجره که رو به

 خیابون بود منتظر رسیدن کمک های درخواستی بودم

از پشت در  هم می شنیدم که بیرون نیامدن من سر و صدایی

راه انداخته. وقنی توقف ماشین پرویز رو جلوی شرکت

دیدم بهش زنگ زدم که من خودم رو توی دستشویی

حبس کردم. چند دقیقه بعد صدای اعتراض و فریاد پرویز و

داداشش کورش که افسر آگاهی بود  رو پشت در شنیدم و

درو باز کردم و اومدم بیرون.توی لابی شرکت غوغایی شده

 بود همۀ کارمندا  ازاتاقاشون  اومده بودن بیرون و اونجا

 جمع شده بودن و همهمه می کردن. اون دو نفرظاهرا مامور

هم انگار در بحث با پرویز و برادرش  که مدام از اونا کارت

 شناسایی و حکم بازداشت می خواستن سردرگم شده  و

 به تته پته افتاده بودن . در این میان دو نفر مامور کلانتری

 هم به دنبال تلفن من به 110 وارد شرکت شدند. من

 بلافاصله رفتم سراغشون و دست بندهایی که دست اون

 دو نفربود نشان دادم و گفتم این دو نفر می خواهند مرا

جلب کنند ولی هیچ حکمی ندارن. من از این ها و رییس

شرکت شکایت دارم. اون دو تا مامور کلانتری رفتن تو اطاق

 رییس ولی نمیدونم چی شد که کورش به من و داریوش

 ندا داد که باید سریع از شرکت خارج شیم ما هم با

 استفاده از هرج و مرجی که به پا شده بود. اومدیم بیرون

 و با ماشین داریوش از اون منطقه خارج شدیم. توی راه

 کورش توضیح داد که این یارو رییس شرکت خیلی

 گردن کلفته .دوستام به من پیام دادن یه عده ای از

 جایی خیلی بالاتر دادن میان ببرنتون اونجا که عرب

نی بندازه. بهتر شما خونه هم نرین. به مهتاب هم

 پیغوم بدید فوری از خونه خارج شه. ضمنا پرسید

 گذرنامه دارید گفتم هر سه تامون داریم گفت به

مهتاب بگید گذرنامه ها و هر مدرک دیگه ای که

 لازم دارید برداره و بیاد یه جای امنی

که می شناسین. چون باید هرچه زودتر از کشور

خارج شین و گرنه حسابتون با کرام الکاتبینه.

دو سه ساعت بعد با ماشین کورش راه افتادیم

سمت مرز بازرگان. شب نزدیکای تبریز توقف

 کردیم و همونجا توی ماشین خوابیدیم. فردا ظهر

ما سه نفردر خاک ترکیه بودیم و با یه ماشین

کرایه داشتیم می رفتیم ازمیر. که کورش اونجا

آشنایی داشت ،تا ببینیم بعد چه می شه.

 

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد